سقوط در تاریکی؛ اعتیاد، سرقت و پایان تلخ زندگی یک جوان در پاتوق زن صیغهای
مسیر زندگیاش از ۱۳سالگی تغییر کرد؛ همان زمانی که برای نخستین بار مواد مخدر را تجربه کرد و دیگر راه بازگشتی برایش نماند. اکنون در ۳۷سالگی، در حالی که با بیماریهای جسمی و روحی دستوپنجه نرم میکند، نه خانوادهای دارد، نه امیدی به آینده.
به گزارش روزنامه خراسان، این جملات روایت جوان ۳۷سالهای است که در جریان عملیات جمعآوری معتادان متجاهر و سارقان خرد، توسط نیروهای کلانتری سجاد مشهد بازداشت شد. این مرد که مجرد است، با ناامیدی از زندگی، داستان سقوط تدریجی خود را برای کارشناس اجتماعی کلانتری شرح داد:
«در یک خانواده هفتنفره به دنیا آمدم. پدرم از تعمیرکاران مشهور خودرو در مشهد بود، تعمیرگاهی بزرگ داشت و چند نفر در آن کار میکردند. اما در خانه، مردی سختگیر و سرد بود. هیچگاه فرزندانش را در آغوش نمیکشید و همیشه ما را سرزنش میکرد. حتی با مادرم نیز رابطه خوبی نداشت و مدام با عصبانیت و پرخاشگری صحبت میکرد. مادرم، اما، هیچگاه در برابر رفتارهایش اعتراضی نمیکرد و همیشه در برابر خشم او سکوت میکرد. با این حال، ما پدرمان را دوست داشتیم. پشت آن ظاهر سخت و سرد، کوهی از محبت پنهان بود که هرگز آن را نشان نمیداد. او همیشه تلاش میکرد ما زندگی خوبی داشته باشیم، اما از بیان احساساتش ناتوان بود.»
او ادامه میدهد: «آنقدر از پدرم حساب میبردم که جرأت نداشتم از او پول توجیبی بخواهم. به همین دلیل، گاهی پنهانی از جیب پدر یا کیف مادرم پول برمیداشتم و با برادر بزرگترم تقسیم میکردم. وقتی پدرم متوجه این موضوع شد، مرا به شدت کتک زد. اما بهجای اینکه این اتفاق باعث تغییر رفتارم شود، کمکم به یک شوخی در جمع خانوادگی تبدیل شد. هر بار که کسی درباره آن حرف میزد، من را به عنوان یک «دزد» مسخره میکردند، و این تمسخرها باعث شد که در ذهنم این تصویر شکل بگیرد که واقعاً یک دزد هستم.»
سقوط در سراشیبی؛ مدرسه را رها کردم و گرفتار مواد شدم
در مدرسه بیقرار بودم و معلمان از رفتارهایم خسته شده بودند. در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم و به کار در تعمیرگاه پدرم مشغول شدم؛ درست مثل دو برادر دیگرم که آنها هم مدرسه را کنار گذاشته بودند. پدرم که رویاهایش را از دسترفته میدید، دیگر حتی ما را سرزنش هم نمیکرد و کمکم خانهنشین شد. در این شرایط، من و برادرانم تعمیرگاه را اداره میکردیم. اما پولی که از این کار به دست میآوردیم، ما را به سمت خلاف کشاند.
«۱۳سالم بود که برای اولین بار پایم به پاتوق مواد مخدر باز شد و مصرف را شروع کردم. برادرانم هم که درآمد خوبی داشتند، در این مسیر با من همراه شدند. خیلی زود از مشروب و تریاک به مواد صنعتی مانند کریستال و شیشه رسیدیم. دیگر نه به کار اهمیت میدادیم و نه به آینده. سرانجام، آنقدر در این باتلاق فرو رفتیم که حتی تعمیرگاه را فروختیم و همه پولش را دود کردیم!»
مرگ پدر، اما سقوط ادامه داشت
پدرشان که شاهد این وضعیت بود، روز به روز نحیفتر شد. سرانجام ۹سال پیش، زمانی که دیگر طاقت دیدن نابودی فرزندانش را نداشت، از شدت غصه و فشار روحی جانش را از دست داد. اما حتی این اتفاق هم باعث تغییر مسیر زندگی این جوان نشد.
«نهتنها از رفتارهایم دست نکشیدم، بلکه روز به روز بیشتر در اعتیاد فرو رفتم. دندانهایم پوسید و ریخت، گرفتار بیماریهای قلبی، ریوی و دیابت شدم و دیگر جایی برای زندگی نداشتم. در نهایت، برای پیدا کردن سرپناه، با زنی که ۲۰سال از من بزرگتر بود، ازدواج موقت کردم. اما او بهجای کمک، مرا تشویق به سرقت میکرد تا هزینه اعتیادم را تأمین کنم. در نهایت، وقتی دید وضعیت من بدتر از چیزی است که فکر میکرد، از خانه بیرونم کرد. بیخانمان شده بودم و شبها را در خیابان سر میکردم، تا اینکه هنگام پرسهزنی در خیابان، پلیس به من مشکوک شد و مرا دستگیر کرد…»
دستگیری و آغاز تحقیقات پلیس
در پی بازداشت این جوان ۳۷ ساله، با دستور ویژه سرهنگ ابراهیم خواجهپور، رئیس کلانتری سجاد مشهد، تحقیقات درباره احتمال دست داشتن او در سرقتهای مختلف آغاز شد. همزمان، مددکار اجتماعی مأموریت یافت تا اقدامات قانونی لازم برای معرفی او به مراکز ترک اعتیاد را پیگیری کند.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی