فریاد ناامیدی در متروی تهران؛ تصویری که قلب ایران را به درد آورد
روز گذشته تصویری از ایستگاه متروی هفتتیر تهران منتشر شد که موجی از احساسات را در سراسر کشور برانگیخت. این حادثه که حوالی ساعت ۱۱:۳۰ صبح چهارشنبه ۲۴ بهمن رخ داد، مربوط به اقدام یک مرد جوان برای خودکشی بود.
![فریاد ناامیدی در متروی تهران؛ تصویری که قلب ایران را به درد آورد](https://cdn.panjereh.news/thumbnail/PaaY1D5GptEB/kIPsaqPgny_N41F-Wpq9ozVTJo7teVaLxXJb-wLrDP4wANkDvI36abFE-kpbNAZVeJjHCdEUx3MJki1G7ucN6l2qtOw7OeATjGSJ9wIc7bw4vCWtAQWzks7Sj8dr_PBY5E2YODj8Tz-zEC69do197A,,/%D9%85%D8%AA%D8%B1%D9%88%DB%8C+%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86.jpg)
به نقل از برترینها؛ روز گذشته عکس و خبری منتشر شد که کل ایران را تکان داد، ماجرا از این قرار بود: ساعت ۱۱:۳۰ صبح روز چهارشنبه ۲۴ بهمنماه صدای داد و فریاد در ایستگاه متروی هفتتیر پیچید. قطار وارد مترو میشد و پسر جوانی وسط ریل پریده بود.
ویدیویی که در شبکه های اجتماعی وایروال شده نشان میدهد اقدام یک مرد جوان برای خودکشی در ایستگاه مترو هفت تیر تهران با تلاش شهروندان و متقاعد کردن وی، ناکام ماند.
در ادامه چند واکنش به این اتفاق را میخوانیم:
بهناز اقبال، سینماگر درباره این ویدئو در اینستاگرام نوشت: این قاب برایم یک تصویر بدون تاریخ و بدون امضاست!
مرد در این قاب؛ یکی از ماست.یکی که خسته شده،یکی که بریده،یکی که حتی زانوهایش توان ایستادن ندارد! این مرد مثل همهی ما صبح از خواب بیدار شده،شاید صبحانه خورده،لباس رنگ قرمزش را پوشیده و به سمت جایی به راه افتاده؛ بعد از اینکه سر از مترو در آورده؛ در حالی که در انتظار قطار بوده تا سوار بشود تصمیم گرفته در عین آرامش وسط میدان جنگی که هست در شلوغی و هیاهو سپرش را بر زمین بگذارد و اعلام کند که دیگر تاب و توان جنگیدن ندارد!
او نقاب گلادیاتور بودنش را برداشته تا بگوید فقط در قصههاست که گلادیاتورها تا پای جان میجنگند.او خسته شده و پذیرفته که باید سپر بر زمین بگذارد چون هر چقدر تلاش میکند که برندهی این جنگ نابرابر باشد؛ زورش نمیرسد.چون تیرهایی که به سمتش میآید تمامی ندارد!هر زمان در میدان جنگ یک گلادیاتور را دیدید که بر زمین نشست سپرش را بر زمین گذاشت و خودش را آمادهی مرگ کرد؛ بدانید او ضعیف نیست!او فقط از هزاران جنگ خونین برگشته،به تهش رسیده و فهمیده که دیگر مبارزه بیمعناست!!
این قاب تلخ من را یاد مولانا انداخت که گفت: اگر مر تو را صلح آهنگ نیست / مرا با تو ای جان سر جنگ نیست
سودابه فرضیپور هم نوشت: درد از چانهمان بالا زده و داریم سرریز میشویم؛ میدانم. پر از حسرتیم، پر از عمرهای رفته، زندگیهای نکرده؛ میفهمم. اما نکنید. شما را بهخدا نکنید. دلم برای جانی که میرود آتش میگیرد. بمانید، شاید هم وضع اینطور نماند، شاید درست شد، شاید کمی روبراه شد...
بمانید برای کسانی که دوستتان دارند، برای آنکه میخواهد بهترین غذای عمرش را بهعشق شما تزئین کند، برای آنکه به بوی تنتان وابسته است، صدایتان را دوست دارد، برای آنکه بودنِ شما وصلش کرده به زندگی... بمانید، چون آنها که باعثِ زانوزدن شما چهرهبهچهرهی مرگ هستند، دست که هیچ، دامنشان را هم رنگین از این خون نمیبینند، ککشان نمیگزد، به هیچکجایشان نیست. و فقط این جان عزیز است که هدر میرود، هیچ در هیچ.
دیالوگی بود که میگفت: "همیشه پایانش خوبه، اگه خوب نیست، پس حتما پایانش نیست." بمانید، شاید این پایان ما نباشد، شاید روزهای خوب بیاید و اگر بیاید پیِ شما میگردد و پیدایتان نمیکند. بهعدد آدمهایی که این روزها بیشتر از هروقتی به انتحار، به مرگ خودخواسته فکر میکنند التماس توی کلامم گذاشتهام؛ میشنوید؟ بمانید، حیفیم ما.
یگانه خدامی: چند نفر از ما تا حالا به همین لحظه فکر کرده؟ به پریدن جلوی قطار و هزار راه دیگه.
این تصویرِ استیصاله. ما مستاصلیم و اونایی که باید بفهمن نمیفهمن
کاربر «میکائیل» در ادامه توئیت قبلی نوشت: حقیقت اینه که خیلی از ماها همینیم فقط جراتش رو پیدا نکردیم...
فعلا قدرت خودکشی کردن رو ندارم اما از یک ایست قلبی در خواب استقبال میکنم...
و کامنت سارا در انتها: «حس نومیدى از اینجا نشات میگیرد که آدم نمیداند چرا میجنگد، و حتی نمیداند اصلا باید بجنگد یا نه.»