شوکهکننده: مادرم مرا به کام شیطانی فرستاد/ روایت تلخ دختری که قربانی اعتیاد شد
داستان تکاندهنده یک زن ۲۶ ساله از گذشتهای پر از رنج و اعتیاد، قلب هر شنوندهای را به درد میآورد. او از شبی میگوید که مادر معتادش، او را در سن ۱۳ سالگی با مردی تنها گذاشت به بهانه خواستگاری، اما این دیدار سرآغازی بر کابوسی وحشتناک بود.

زن ۲۶ ساله در بازگویی سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی گفت که هنگامی که او به دنیا آمد، سه خواهر بزرگتر از خودش داشت که همگی ازدواج کرده بودند و هیچ ارتباطی با پدر و مادرشان نداشتند. علت این دوری، اعتیاد پدر و مادرش و درگیریهای مداوم آنها بود. او با تأثر بیان میکند: "من هیچ گاه رنگ محبت را ندیدم و در میان دودهای انواع مواد مخدر و آسیبهای ناشی از آن به زندگی ادامه میدادم و روزهای سختی را میگذراندم."
با تولد برادر کوچکترش، ناسازگاریهای والدین شدت گرفت و سرانجام به طلاق انجامید. اما در این میان، نه پدر و نه مادر، حاضر به پذیرش سرپرستی او و برادرش نشدند. در نتیجه، این زن در حالی که تنها ۹ سال داشت، به همراه برادرش با دستور دادگاه، تحویل بهزیستی شد، چرا که بستگانش نیز توانایی مالی برای نگهداری از آنها را نداشتند.
بازگشت کوتاهمدت آرامش و سپس سقوطی عمیقتر
پس از دو سال اقامت در بهزیستی، مادربزرگش به سراغ او آمد و سرپرستیاش را به عهده گرفت. او که تازه طعم آرامش را احساس میکرد، با مرگ مادربزرگش بر اثر بیماری، دوباره در مسیر بدبختی و نگرانی قرار گرفت. در این روزها، خالهاش از سر دلسوزی، او را به خانه خود برد تا نزد آنها زندگی کند. در این شرایط، گهگاهی نزد مادرش نیز میرفت که با مرد معتاد دیگری ازدواج کرده بود و "اوضاع اسفباری داشت." با وجود این، او نمیتوانست مادرش را فراموش کند.
فاجعهای که زندگی را تباه کرد: خیانت مادر و ازدواج اجباری
در یکی از شبها که همسر مادرش در خانه نبود، او نزد مادرش رفت. مادرش با این بهانه که "امشب مهمان ویژهای دارد که ممکن است مرا خواستگاری کند" از او خواست داخل اتاق منتظر بماند. "دقایقی بعد مرد جوانی وارد اتاق شد و با من به گفتوگو پرداخت. من که احساس میکردم حرفهای مرد جوان حقیقت ندارد سعی کردم زودتر از اتاق بیرون بروم اما او با همین بهانه دست مرا گرفت و…"
بعد از این ماجرا، او تازه فهمید که "آن مرد جوان در واقع خواستگارم نبود بلکه شیطانی است که مواد مخدر مصرفی مادرم را تامین میکند." به همین دلیل سعی میکرد دیگر نزد مادرش نرود. در سن ۱۵ سالگی، به اصرار خالهاش، به عقد پسر ۱۷ سالهای به نام «اسد» درآمد. "او نوجوانی معتاد بود که در یک هتل کارگری میکرد." به این ترتیب روزهای سیاه زندگی او آغاز شد، چرا که «اسد» هیچ احساس مسئولیتی نداشت و "همه درآمدش را صرف تامین هزینههای مواد مخدر میکرد." با تولد اولین فرزندش، این زن مجبور شد در یکی از هتل آپارتمانها مشغول کار شود تا مخارج زندگی را تأمین کند. در همین حال، همسرش "به مصرف مواد مخدر صنعتی آلوده شد و دیگر به کلی من و فرزندم را به فراموشی سپرد."
تلاش برای رهایی از لجنزار: آغاز راهی پر فراز و نشیب
حدود ۴ سال پیش، در حالی که او ناخواسته باردار شده بود، تلاش کرد تا همسرش را در مراکز ترک اعتیاد بستری کند. اما "او در مدت کوتاهی دوباره به سراغ مواد مخدر میرفت و در حالت خماری من و فرزندم را به شدت کتک میزد." از سوی دیگر، این زن نیز "برای فرار از این سختیها و مشکلات متاسفانه به مصرف قرصهای مخدردار روی آوردم و خودم را بدبخت کردم."
در این شرایط بود که او تصمیم گرفت خود و فرزندانش را "از این لجنزار هولناک بیرون بکشم تا آینده دخترم مانند من و مادرم نشود." به همین دلیل، با مشقت زیاد چندین میلیون تومان تسهیلات بانکی گرفت و با آن منزلی اجاره کرد تا فرزندانش را از این وضعیت وحشتناک نجات دهد. خودش نیز بلافاصله نزد پزشک رفت تا مصرف قرصها را کنار بگذارد. پس از آن نیز تقاضای طلاق داد و تلاش میکرد تا سرپرستی فرزندانش را به عهده بگیرد. اما در همین زمان، "مادرشوهر معتادم محل زندگی مرا پیدا کرد و اکنون به همراه همسرم برای من ایجاد مزاحمت میکنند و آسایش و آرامش را از زندگیام سلب کردهاند." برای همین، او به قانون متوسل شد تا چارهای برای رهایی از این وضعیت بیابد.