همسرم دستگیر شد، عاشق "م" شدم، معتاد شدم و دزد شدم…!
وقتی کودکی با حسرت و تحقیر آغاز میشود، سرنوشتش میتواند در تاریکی پاتوقهای موادمخدر به بنبست برسد. این گزارش، قصه تلخ زنی است که مسیر زندگیاش از فروپاشی خانواده آغاز شد و به جرم و اعتیاد و زندان ختم شد.

زنی که امروز در یکی از پاتوقهای معروف مشهد پاتوقنشین است، در گفتوگویی تکاندهنده از مسیری تاریک و پررنج در زندگیاش پرده برداشت. او با بیان اینکه از همان کودکی طعم تحقیر را چشیده، گفت: «هیچگاه از خانوادهام دلخوشی نداشتم، چون بعد از طلاق پدر و مادرم، همیشه احساس سرشکستگی و بیارزشی میکردم. فرزند طلاق بودن یعنی همیشه زیر ذرهبین نگاههای ترحمآمیز و قضاوتهای بیرحمانه بودن.»
او ادامه میدهد: «مادرم با مردی ازدواج کرد که نهتنها علاقهای به ما نداشت، بلکه بیشتر وقتش صرف فرزندان همسر اولش میشد. در این بین، من در میان بیتوجهیها و تبعیضها رنج میکشیدم، اما مادرم تنها به تأمین هزینههای زندگی رضایت داده بود.»
در حالی که او هنوز نوجوان بود، دو برادرش که به سن بلوغ رسیده بودند، با رفتارهای شدید کنترلگرایانه مانع رفتن او به مدرسه شدند. «میگفتند ممکن است در مسیر مدرسه کسی مزاحمم شود یا با پسری آشنا شوم، پس بهتر است اصلاً نروم!»
در آغازین سالهای جوانی، مردی به نام «حشمت» برای ازدواج با او پیشقدم شد. با وجود وضعیت خانوادگی متزلزلش، با ازدواج موافقت کرد. پس از گذشت یک سال، «حشمت» تصمیم گرفت برای یافتن کار به مشهد مهاجرت کند. او معتقد بود مشهد فرصتهای شغلی زیادی دارد، حتی اگر شده با دستفروشی زندگی را بچرخاند. زن جوان نیز با امید به آیندهای بهتر، همراهش شد.
اما این رؤیا به کابوسی بدل شد. پس از مدتی، «حشمت» ناگهان ناپدید شد. زن جوان به هر دری زد تا خبری از او بیابد و در نهایت از طریق کلانتری مطلع شد که شوهرش به دلیل حمل و نگهداری مواد مخدر بازداشت و روانه زندان شده است.
در همین گیرودار، دوست «حشمت» با نام «م» بیشتر به او سر زد و ماهانه مبلغی به حسابش واریز میکرد. زن جوان گفت: «میدانستم که "م" جوانی خلافکار است که از راه خردهفروشی مواد و سرقت زندگی میگذراند، اما چارهای نداشتم. من زن بیسوادی بودم که هیچ هنر یا مهارتی برای کسب درآمد نداشتم. ناچار کمکهای او را پذیرفتم و کمکم به پاتوق او نقل مکان کردم تا از پرداخت اجارهخانه خلاص شوم.»
ورود به پاتوق، آغاز سقوط بیشتر بود. او نیز به مصرف موادمخدر روی آورد و درگیر عشقی عاطفی و ویرانگر با «م» شد. تصمیم به جدایی از همسر زندانیاش گرفت و با شریک جدیدش وارد دنیای جرم شد. ابتدا به تنهایی در فروشگاهها و مغازهها دست به سرقت میزد، اما بعد با همکاری «م» نقشههای حرفهایتری طراحی کردند. زن وارد مغازه یا بانک میشد، حواس فروشنده یا مشتریان را پرت میکرد، سپس با دقت وسایل ارزشمند را به «م» میداد تا با موتورسیکلت فرار کند. خودش هم کمی صبر میکرد تا کسی شک نکند و سپس محل را ترک میکرد.
اما پایان کار، آنقدرها هم دراماتیک نبود. در یکی از سرقتها، تلفن همراه یکی از مشتریان بانک را ربود و مثل همیشه آن را به «م» داد. اما در همان لحظه، یکی از مشتریان که چهرهاش را از دزدی قبلی به خاطر داشت، او را شناسایی کرد و با پلیس تماس گرفت. اینگونه او بازداشت شد.
پرونده این زن و مرد جوان که حالا درگیر چند فقره سرقت نیز شدهاند، توسط عوامل انتظامی در حال بررسی دقیقتر است. بر اساس اعلام منابع محلی، رسیدگی به این پرونده با دستور ویژه سرهنگ جعفری، رئیس کلانتری شهید آستانهپرست مشهد، همچنان ادامه دارد.