خبرهای داغ
کدخبر: ۴۹۹۰
تاریخ خبر:

گرفتار در دام اعتیاد؛ داستان تلخ دختری که راز برادر را پنهان کرد

دختر جوانی که به اجبار خانواده و برای رهایی از دام اعتیاد به کلانتری مشهد مراجعه کرده، از ماجرای سرنوشت دردناکی می‌گوید که با یک اشتباه و پنهان کردن راز برادرش آغاز شد.

گرفتار در دام اعتیاد؛ داستان تلخ دختری که راز برادر را پنهان کرد

دختر ۲۲ ساله‌ای که پس از افشای اعتیادش از سوی برادرش به کلانتری رسالت مشهد منتقل شده بود، ماجرای غم‌انگیز زندگی‌اش را برای کارشناس اجتماعی کلانتری تعریف کرد. او گفت:

«من در یک خانواده ۹ نفره بزرگ شدم. نوجوان بودم که پدرم به دلیل بیماری از دنیا رفت و زندگی‌مان از آن زمان تحت فشار اقتصادی زیادی قرار گرفت. سه برادرم و مادرم به سختی تلاش می‌کردند تا مخارج زندگی ما را تأمین کنند، و در همین شرایط من نیز تحصیل را در مقطع راهنمایی رها کردم، چون برادرانم معتقد بودند برای زندگی باید اول شکم‌مان سیر شود! همه خواهرانم ازدواج کردند و تنها دختر مجرد خانه من بودم، که مسئولیت کارهای خانه را نیز به دوش داشتم.

ماجرای زندگی تلخ من از جایی شروع شد که یک روز هنگام شستن لباس‌های اعضای خانواده، بسته‌ای کوچک از مواد مخدر را در جیب برادرم پیدا کردم. نمی‌خواستم مادرم از این موضوع باخبر شود، چون می‌دانستم او برادرم را از خانه بیرون می‌کند. بنابراین، بسته را پنهان کردم و به خانه دوستم سارا بردم. او خیلی زود تشخیص داد که این بسته حاوی تریاک است و حتی طرز مصرف آن را به من نشان داد؛ پدرش معتاد بود و او با این مسائل آشنایی داشت. از سر کنجکاوی نوجوانانه، من و سارا برای اولین بار مقداری از آن را مصرف کردیم. این موضوع به مرور عادت شد و ما بدون اطلاع خانواده، وقتی کسی در خانه نبود، تریاک می‌کشیدیم.

زمانی به خودم آمدم که دیگر معتاد شده بودم و چهره و رفتارم نیز تغییر کرده بود، اما کسی در خانه متوجه حال من نشد. زمانی که دیگر نتوانستم مواد را از خانه سارا تأمین کنم، مجبور شدم به پارک‌ها بروم و با افراد ناآشنا برای به دست آوردن مواد وارد ارتباط شوم. این کارها باعث شد در مسیرهای خطرناکی قدم بگذارم و حتی برای تأمین هزینه مواد از پسران و مردانی که در پارک‌ها با آنها آشنا می‌شدم، کمک بگیرم.

در همین میان با پسری به نام سیامک آشنا شدم که خود را ساقی معرفی کرد و با من قرار گذاشت. اما نمی‌دانستم که سیامک، دوست صمیمی برادرم است و قرارهای ما فقط نقشه‌ای بود برای افشای رازم. وقتی به قرارمان رسیدم، ناگهان به جای سیامک، با برادرم روبه‌رو شدم. او با خشمی شدید مرا زیر مشت و لگد گرفت و در آن لحظه از شدت شرم و تحقیر، بی‌هوش شدم.

اکنون به کلانتری آمده‌ام و تنها امیدم این است که بتوانم با کمک دایره مددکاری از این باتلاق نجات یابم. ای کاش هرگز آن روز آن بسته را در جیب برادرم پیدا نمی‌کردم!»

به دستور ویژه رئیس کلانتری، اقدامات حمایتی و روان‌شناختی برای کمک به این دختر جوان و رهایی او از اعتیاد در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شده است.

 

copied
ارسال نظر
 
  • پربیننده‌ترین‌ها

  • پربحث‌ترین‌ها

وب گردی

    دیگر رسانه ها

    ×

    برای حمایت ما لطفا روی یکی از تبلیغات کلیک کنید

    کلیک