خبرهای داغ
کدخبر: ۵۴۹۲
تاریخ خبر:

از مهمانی تا طلاق؛ داستان تلخ زنی که زندگی‌اش در یک شب ویران شد

زنی ۲۴ ساله که به دلیل اتفاقات تلخ دوران دانشجویی زندگی مشترکش را از دست داده، در جریان طلاق توافقی خود، به روایت ماجرای سقوطی که او را به این نقطه رسانده است، پرداخت. او از مهمانی‌ای که به نقطه آغاز مشکلاتش تبدیل شد، سخن گفت و از اشتباهاتی که زندگی‌اش را نابود کرد، پرده برداشت.

از مهمانی تا طلاق؛ داستان تلخ زنی که زندگی‌اش در یک شب ویران شد

ماجرای زندگی زنی که در سن ۱۹ سالگی وارد یک ازدواج سنتی شده بود، به تراژدی‌ای تلخ ختم شد. او که برای ادامه تحصیل شهر خود را ترک کرده بود، درگیر اشتباهاتی شد که نه تنها زندگی زناشویی‌اش، بلکه آرامش روانی‌اش را نیز از بین برد. این زن جوان که اکنون در آستانه جدایی از همسرش قرار دارد، در گفت‌وگویی با مشاور اجتماعی کلانتری رسالت مشهد، جزئیات وقایعی را بیان کرد که او را از یک دانشجوی امیدوار به یک قربانی اشتباهات تبدیل کرد.

به گزارش روزنامه خراسان، زن۲۴ ساله در حالی که آخرین مراحل قانونی «طلاق»را انجام می داد، درباره ماجرای تلخی که زندگی اش را نابود کرد به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت: ۱۹ سال داشتم که با دوران مجردی خود خداحافظی کردم و به ازدواج سنتی با «متین» که پسر همسایه قدیمی ما بود، جواب مثبت دادم. آن قدر درگیری های خانوادگی و اقتصادی داشتیم که درسم را ترک کرده بودم. وضع مالی متین هم متوسط بود وما بعد از ۲سال که تلاش کردیم لوازم جهیزیه را جور کنیم، زندگی مشترک خودمان را آغاز کردیم. «متین» خودش تحصیلات آنچنانی نداشت و دیپلم ردی بود اما تفکر روشنفکرانه ای داشت و به من گفت: اگر دوست داری حمایتت می کنم تا درست را ادامه بدهی .خلاصه ۲سالی را خواندم تا درکنکور دانشگاه دولتی غرب کشور قبول شدم. همسرم گفت: چون هنوز فرزندی نداریم می توانم به شهر دیگری بروم و درسم را بخوانم. خلاصه خانه و همسرم را در مشهد رها کردم و راهی غرب کشور شدم. اوایل برایم خیلی سخت می گذشت اما کم کم عادت کردم. با ۳دختر دیگر یک سوئیت را اجاره کردیم و کلی باهم صمیمی بودیم و ساعت کلاس هایمان را هم تقریبا باهم یکی کردیم. بین آن ها فقط من متاهل بودم. ۲ ترم گذشت، یکی از بچه ها مهمانی برای تولدش گرفت و همه دختر و پسرهای کلاس و آشناها را دعوت کرد. من هم که در شهر خودم نبودم و از طرفی از همسرم دور بودم دیگر ترسی نداشتم کسی مرا در مهمانی مختلط ببیند و تقریبادر همه دوران مجردی ام چنین مهمانی مختلطی که خیلی از دوستانم می رفتند، برای من آرزو بود.

خلاصه شب مهمانی رسید و من به پارتی دوستم رفتم. متاسفانه وقتی درمهمانی بساط مشروب خوری پهن شد به من هم تعارف کردند و من بر اثرکنجکاوی و یک بار تجربه مقداری نوشیدم تا از حالت معمولی خودم خارج شدم. یکی از همکلاسی های پسرم که از همان اول ترم سعی داشت به من نزدیک شود، به آرامی درکنارم نشست. قصد داشتم ازمهمانی بیرون بروم که یکباره سرم گیج رفت. آرش ازموقعیت سوء استفاده کرد و دستم را گرفت. او گفت: کمی بخواب و استراحت کن، خوب می شوی. آن شب مهمانی گذشت، دوسه روز بعد آرش آمد و گفت: امشب به خانه من بیا و پیشنهاد کثیفی به من داد. من درحالی که عصبانی بودم به او ناسزا گفتم و قبول نکردم. اما ۲ساعت بعد درگروه درسی فضای مجازی که بیشتر بچه های کلاس بودند ،فیلمی بارگذاری شد. من متوجه نشده بودم تا این که یکی از همکلاسی هایم تماس گرفت و گفت: نازنین «آرش» فیلم خودتونو گذاشته توی گروه، چی کارکردی تو دختر؟مگه نگفتی تو متاهلی؟تا فیلم را باز کردم چشمانم سیاهی رفت و دیگر چیزی نفهمیدم. چشمانم را که باز کردم خودم را روی تخت درمانگاه و زیر سرم دیدم .دوباره که یادم آمد چه برسرم آمده، دنیا روی سرم خراب شد. یاد آن کلیپ لعنتی افتادم  که بعد از نوشیدن مشروب چه رفتارهای غیر اخلاقی شرم آوری با آرش انجام داده بودم. اوهم که از این حال من سوء استفاده کرده بود،از آن روز به بعد تصمیم به اخاذی و رابطه با من داشت. من هم چاره ای نداشتم چون اگر آن فیلم را برای همسرم می فرستاد و خانواده ام متوجه می شدند، دیگر جایی درمشهد نداشتم. پول بیشتری از همسرم می گرفتم و تقریبا شهریه ترم های اورا هم من می پرداختم. از سوی دیگر هم ناچار بودم به خواسته های کثیف او نیز تن بدهم و سکوت کنم. او هربارکلی فیلم و عکس از من می گرفت و تهدیدم می کرد. دیگر این شرایط برایم غیر قابل تحمل شده بود تا این که تصمیم گرفتم با خوردن قرص به زندگی ام پایان دهم. یک روز که در خانه تنها بودم در را از پشت قفل کردم و  هرچه قرص دم دستم بود، خوردم اما دوستانم مرا از مرگ نجات دادند.

پدر و همسرم درپی تماس کارکنان بیمارستان با نگرانی خودشان را به آن جا رساندند و زمانی که همسرم دلیل این کار را از من پرسید با چشمانی پر از اشک تمام ماجرا را برایش تعریف کردم. «متین» که از شنیدن حرف هایم کمرش خمیده بود،به گریه افتاد و اتاق را ترک کرد. ولی زمانی که ما به مشهد بازگشتیم آن قدر دل مهربانی داشت که دلش نیامد مرا از زندگی اش  بیرون بیندازد و سکوت کرد. اما من خودم را که در چشمانش می دیدم، هربار می مردم و عذاب وجدان روزی صدبار مرا می کشت. بالاخره تصمیم گرفتم که از او جدا شوم، من لیاقت محبت ها و عشق پاک او را نداشتم و به همین دلیل طلاق توافقی گرفتم و «متین» هم موافقت کرد اما ای کاش…

اگر چه با دستور سرهنگ مجتبی حسین زاده(رئیس کلانتری رسالت) جلسات مشاوره در دایره مددکاری اجتماعی برگزار شد اما تاثیری در ماجرای طلاق نداشت و این زوج جوان از یکدیگر جدا شدند.

copied
ارسال نظر
 
  • پربیننده‌ترین‌ها

  • پربحث‌ترین‌ها

وب گردی

    دیگر رسانه ها

    ×

    برای حمایت ما لطفا روی یکی از تبلیغات کلیک کنید

    کلیک