این نقطه از ایران کاملا فراموش شده است
این روزها سیستان و بلوچستان دوباره در کانون توجه قرار گرفته، اما نه به خاطر توسعه یا توجه واقعی به مردمش، بلکه با حضور تیم فوتبال استقلال در زاهدان و سریالی تلویزیونی که گوشهای از زندگی بومیان این استان را نشان میدهد.

این روزها نام سیستان و بلوچستان بیش از همیشه در اخبار شنیده میشود؛ اما این توجه، اغلب از نوع گذراست. از حضور تیم دوم استقلال در زاهدان گرفته تا پخش سریال «بادار» در شبکه یک که بخشهایی از زندگی اقامتگاههای بومگردی و مردم این منطقه را نشان میدهد، گویی تلاشهایی برای «دیدن» این استان در جریان است. با این حال، هنوز پرسشی ساده اما مهم مطرح است: چرا این دیدهشدنها اغلب بینتیجه باقی میماند؟
در هفتههای اخیر، سیستان و بلوچستان بارها در رسانهها حضور یافته است. پرویز پرستویی در جشن روز سینما، با اشاره به شرایط سخت مردم این استان، سخنانی گفت که بیشتر مخاطبان در سکوت شنیدند. سریال «بادار» نیز با نشان دادن تصاویری از زندگی روزمره بومیان، تلاش کرده تصویری از این استان ارائه دهد، هرچند میزان واقعی و بیتکلف بودن آن محل بحث است.
سیستان و بلوچستان همواره در نقشهها و برنامهها وجود داشته، اما نه در اولویت تصمیمگیریها، نه در تخصیص منابع و نه در بازنمایی منصفانه آن در رسانهها. این استان پهناور و سرشار از ظرفیتهای فرهنگی، اقتصادی و اقلیمی، طی دههها تنها در لحظاتی کوتاه و غالباً با نگاهی از بالا به پایین به تصویر کشیده شده است. مستندها و گزارشهایی که به آن اختصاص یافتهاند، اغلب تلخ یا با رنگ و بوی ترحم بودهاند. مردم این منطقه به همدردی نیاز ندارند؛ آنها سهم میخواهند؛ سهمی از توسعه، دیدهشدن و زندگی برابر.
در دهههای گذشته، تلاشهایی برای حل بحرانهای استان انجام شد؛ از جمله حضور متخصصان ژاپنی در دولت خاتمی برای مقابله با کمآبی و خشکسالی. اما همانند بسیاری از پروژهها، این اقدامات نیمهتمام ماندند و رفتند. خشکسالی که از دهه ۵۰ آغاز شده، هنوز ادامه دارد و قاچاق سوخت در مرزها، نه تنها یک معضل اقتصادی بلکه نمادی از شکاف ساختاری سیاستهای مرزی است. حتی در زمان بحرانهایی همچون جنگ ۱۲ روزه، سیستان و بلوچستان جایگاه قابل توجهی در معادلات استراتژیک نداشت.
چابهار، با تمامی ظرفیتهای گردشگریاش، هنوز به مقصد واقعی تبدیل نشده است. این بندر میتوانست با جذب سرمایه، مشکل بیکاری را کاهش دهد و درآمد حاصل از گردشگری، حتی به حل بخشی از بحران آب کمک کند. اما اکنون همچنان در انتظار آیندهای است که هیچگاه نمیرسد. وقتی سریالها تنها تصاویر کارتپستالی و اقامتگاههای بومگردی را نشان دهند و صدای واقعی مردم شنیده نشود، بازنمایی فرهنگی هیچ تغییری ایجاد نخواهد کرد.
تنها تریبون برجسته استان، مولوی عبدالحمید، تلاش کرده صدای سیستان و بلوچستان را به سراسر کشور برساند، اما این صداها نیز محدود باقی ماندهاند. پس از پاییز ۱۴۰۱ که توجه رسانهای به استان افزایش یافت، هیچ اقدام ملموسی برای کاهش شکافها انجام نشد. این «دیدنِ بیدغدغه» عملاً به معنای ندیدن واقعی است و همچنان چیزی هست که سیستان و بلوچستان را در حاشیه نگه میدارد.
اگرچه استان میتوانست الگویی از توسعه پایدار، گردشگری مؤثر، مرزنشینی مولد و احیای زیستبوم باشد، آنچه اکنون باقی مانده روایت یک پتانسیل هدررفته است. هر موج رسانهای، چند روزی توجه را به این استان جلب میکند و سپس دوباره به حاشیه رانده میشود. تا زمانی که سیاستگذاریها و برنامهریزیها از فاصله نگاه کنند و صدای مردم واقعی به گوش نرسد، سیستان و بلوچستان همچنان در قابهای رسانهها باقی خواهد ماند؛ تصاویری که حضور را نشان نمیدهند و نماد غیبتاند.