مجموعهای کامل از ضرب المثلهای فارسی؛ راز ماندگاری ضربالمثلها در فرهنگ فارسی چیست؟
ضربالمثلها، بهعنوان بخشی از میراث زبانی و فرهنگی، نقشی کلیدی در انتقال مفاهیم، تجارب و آموزههای نسلهای گذشته به نسلهای آینده دارند. در زبان فارسی، این عبارات کوتاه و پرمغز، بازتابدهنده خرد جمعی و هویت فرهنگی ایرانیان هستند.

ضربالمثل، جملهای کوتاه اما پرمعناست که معمولاً دربردارنده یک پند، نکته اخلاقی یا حکایتی آموزنده است. این عبارات بهگونهای طراحی شدهاند که بهراحتی در ذهن بمانند و در موقعیتهای مختلف بهعنوان جایگزینی برای توضیحات طولانی استفاده شوند. ساختار آهنگین و جذاب بسیاری از ضربالمثلها نیز موجب شده است که در مکالمات روزمره، متون ادبی و حتی گفتگوهای رسمی، جایگاهی ویژه داشته باشند.
واژه «مَثَل» بهتنهایی به معنای نمونه یا داستانی کوتاه است که در زبان فارسی رایج بوده و بخش «ضرب» که به معنای «به کار بردن» است، به ابتدای آن اضافه شده است. بنابراین، **«ضربالمثل» به معنای مثل زدن و استفاده از مثال در گفتار است.
پیشینه ضربالمثلها در زبان فارسی
ضربالمثلها قدمتی چندصدساله دارند، اما زمان دقیق پیدایش آنها مشخص نیست. بسیاری از این گفتههای حکمتآمیز بهصورت شفاهی از نسلهای پیشین به ما رسیدهاند و در طی زمان با تغییرات فرهنگی و زبانی، همچنان پابرجا ماندهاند. بسیاری از ضربالمثلها برگرفته از داستانها، حکایات و وقایع تاریخی هستند که حتی اگر اصل آنها فراموش شده باشد، مفهومشان همچنان در قالب مثل زنده است.
ریشههای تاریخی برخی ضربالمثلهای معروف
برخی از ضربالمثلهای فارسی ریشه در اتفاقات تاریخی و باورهای فرهنگی دارند. بهعنوان نمونه:
«آب از سرچشمه گلآلود است» به این معناست که اگر مشکلی در رأس یک مجموعه وجود داشته باشد، اثر آن در تمام بخشها دیده خواهد شد.
«فیلش یاد هندوستان کرده» زمانی به کار میرود که فردی به یاد گذشتههای خوش خود بیفتد و دچار حس دلتنگی شود.
چرا ضربالمثلها مهم هستند؟
۱. انتقال مفاهیم پیچیده به شیوهای ساده:
ضربالمثلها در قالب جملاتی کوتاه، نکات اخلاقی و مفاهیم عمیق را بهسادگی بیان میکنند. این ویژگی باعث شده است که در مکالمات روزمره، نوشتههای ادبی و حتی متون رسمی، مورد استفاده قرار گیرند.
۲. زیبایی و غنای زبان:
ضربالمثلها علاوه بر ارزش مفهومی، به جذابیت و هنرمندی زبان فارسی میافزایند. شاعران بزرگی مانند سعدی، در آثار خود از ضربالمثلهای بسیاری استفاده کردهاند که نشاندهنده ارتباط عمیق این عبارات با فرهنگ و جامعه ایرانی است.
۳. بازتاب فرهنگ و هویت ملی:
این عبارات خرد جمعی و باورهای اجتماعی را در قالبی کوتاه و ماندگار ارائه میکنند. بسیاری از مثلها برگرفته از سبک زندگی، ارزشها و هنجارهای اجتماعی هستند و درک آنها میتواند به شناخت بهتر فرهنگ ایرانی کمک کند.
۴. ابزاری برای آموزش غیرمستقیم:
بسیاری از ضربالمثلها شامل نکات تربیتی و اخلاقی هستند که بهصورت غیرمستقیم مفاهیمی مانند صداقت، عدالت، صبر و تلاش را به مخاطب منتقل میکنند. به همین دلیل، از آنها بهعنوان ابزار مؤثر در تعلیم و تربیت یاد میشود.
جایگاه ضربالمثلها در ادبیات فارسی
شاعران و نویسندگان ایرانی همواره از ضربالمثلها برای بیان مفاهیم پیچیده استفاده کردهاند. این امر نشاندهنده نقش مهم این عبارات در غنای ادبیات فارسی است. آثار حکیم ابوالقاسم فردوسی، سعدی، مولانا و حافظ مملو از مثلهایی است که به شکل مستقیم یا غیرمستقیم در اشعار و متون آنها به کار رفته است.
ضربالمثلها نهتنها بخشی از هویت زبانی و فرهنگی ایرانیان هستند، بلکه نقش مهمی در بیان مفاهیم، انتقال ارزشها و ایجاد ارتباط بین نسلها ایفا میکنند. این عبارات که بهطور خلاصه و موجز مفاهیم پیچیده را منتقل میکنند، از دیرباز در ادبیات، محاوره و مکاتبات رسمی مورد استفاده قرار گرفتهاند. توجه به این میراث ارزشمند و استفاده صحیح از آنها میتواند به حفظ اصالت زبانی و تقویت فرهنگ ارتباطی در جامعه کمک کند.
مجموعهای کامل از معروفترین ضرب المثلهای فارسی:
-
آب از آب تکان نخوردن: کنایه از آرامش، بدون نگرانی
-
آب از آسیاب افتادن: آرامشی برقرار شد، سروصدا خاموش شد
-
آب از سر گذشتن: امید نداشتن، به پایان آمدن امری
-
آب آمد و تیمم باطل شد: اصل کار آمد و فرع بیمورد است
-
آب توی دلش تکان نمیخورد: آرام و آهسته حرکت میکند
-
آب خوش از گلو پایین نرفتن: راحتی نداشتن
-
آب در کوزه ما و تشنهلبان میگردیم: هدف و مقصود در نزدیکی ما قرار دارد اما به دنبال آن میگردیم
-
آب را از سرچشمه باید بست: جلوی ضرر و زیان را از مبدأ باید گرفت
-
آب زیر پوستش رفته است: کمی چاق شده است، وضع مالیاش بهتر شده است
-
آبشان در یک جوی نمیرود: با هم توافق ندارند، با یکدیگر خوب نیستند
-
آبغوره گرفتن: گریه کردن، گریستن
-
آبکش به کفگیر میگوید چقدر سوراخ داری: کسی که خود عیب بسیار دارد و به اندک عیب دیگری ایراد و خرده میگیرد
-
آبم است و گاوم است، نوبت آسیابم است: به مناسبت چندین کار همزمان داشتن
-
آب، نخوردن چشم: امیدی نداشتن
-
آبوتاب دادن: به موضوعی اهمیت زیادی دادن، اغراق کردن
-
آب در دست داری نخور بیا: در آمدن، فوقالعاده عجله و شتاب داشتن
-
آبی از او گرم نمیشود: امکان انجام دادن کار از او نیست، نباید به او امیدی داشت
-
آبی که به زندگی نداد حسین، چون گشت شهید بر مزارش: توجهی به کسی در زمان لزوم نکردن و در غیر زمان به آن پرداختن، مانند «نوشداروی پس از مرگ سهراب»
-
آتش چون برافروخت، بسوزد تر و خشک: در اثر حادثه، گناهکار و بیگناه از بین میروند
-
آتش زیر خاکستر: آرامش موقت، موذی
-
آخر کار خود را کردن: به مقصود خود رسیدن، به هدف خود نائل آمدن
-
آخوند شدن چه آسان و انسان شدن چه مشکل: سواد پیدا کردن راحت است اما انسان شدن سخت است
-
آدم باید لقمه را به اندازه دهانش بگیرد: باید با توجه به توانایی خود کاری انجام داد
-
آدم شاخ در میآورد: از شدت تعجب، حرفهای دروغ و غیرقابل قبول
-
آدم گدا این همه دادا: آدمهای فقیر بیشتر ادا دارند، بیشتر عیب و ایراد میگیرند
-
آدم گرسنه سنگ را هم میخورد: به کسی میگویند که بهانه مطلوب بودن غذا را از خوردن آن امتناع میکند
-
آدم مفتخور خوشسلیقه میشود: کسی که چیزی را رایگان به دست میآورد، بر آن ایراد میگیرد
-
آدم ناشی سرنا را از سر گشاد آن میزند: به کسی که اطلاع از انجام کاری ندارد و به نادرستی انجام میدهد
-
آدم یکبار پایش توی چاله میافتد: از هر اتفاق و پیشامدی باید عبرت گرفت
-
آدم یکدنده: ثابت و محکم، بیشتر در جهت منفی
-
آرزو را به گور بردن: به هدف و مقصود خود نرسیدن
-
آزموده را آزمودن خطاست: با کسی که قبل آشنا بوده و معامله داشته، دوباره آزمایش کردن اشتباه است
-
آسمان به زمین نمیآید: اتفاق فوقالعادهای روی نخواهد داد
-
آسمان و ریسمان را سر هم بافتن: دو چیز بیتناسب را به هم ارتباط دادن، نامربوط گفتن
-
آشپز که دوتا شد، آش یا شور میشود یا بینمک: وقتی دو یا چند نفر در انجام کاری دخالت داشته باشند، کار پیش نمیرود
-
آش دهنسوز نبودن: مورد مطلوب نبودن
-
آش خوب باشد، کاسهاش چوب باشد: اصل مهم است نه فرع
-
آش کشک خالهته، بخوری پاته، نخوری پاته: در هر حال مجبور به انجام کار بودن
-
آش نخورده و دهن سوخته: کاری انجام نداده اما گناهکار شناخته شده
-
آشو لاش کردن: صدمه و آسیب سختی دادن
-
آشی برای کسی پختن: دردسری برای کسی به وجود آوردن
-
آفتاب لب بام است: مرگ او نزدیک است
-
آفتابه، لگن هفت دست و شام و ناهار هیچ: تشریفات زیاد ولی اهمیت کار کم
-
آفتاب همیشه زیر ابر نمیماند: حقیقت همیشه پنهان نمیماند، واقعیت روزی رو خواهد کرد
-
آمد زیر ابرویش را بگیرد، چشمش را کور کرد: خواست کار خوبی برای کسی انجام دهد اما برعکس شد
-
آن را که حساب پاک است، از معامله چه باک است: کسی که پاک است، ترسی از حسابوکتاب ندارد
-
آنقدر بایست که زیر پایت سبز شود: انتظار کشیدن بدون نتیجه
-
آن وقت که جیکجیک مستانت بود، یاد زمستانت نبود: از قبل باید فکر آینده را کرد
-
آویزه گوش کردن: پندی را فراگرفتن و به کار بستن
-
آه در بساط نداشتن: کاملاً بیچیز و فقیر بودن
-
آهسته بیا، آهسته برو، گربه شاخت نزند: پنهان کردن مطلب، بیسروصدا انجام دادن کاری
-
اجاق پدر را روشن نگه داشتن: فرزند داشتن، که بیشتر منظور فرزند پسر داشتن است
-
اجاقش کور است: صاحب اولاد نمیشود
-
اجل دور سرش میچرخد: وضعیت ناگوار دارد، نزدیک به مرگ است
-
احترام امامزاده با متولی آن است: احترام هر کس را باید نزدیکان او حفظ کنند
-
از آب گلآلود ماهی گرفتن: از هرجومرج استفاده کردن
-
از این ستون به آن ستون فرج است: در انتظار پیشآمد ناگوار، همیشه باید امیدوار بود
-
از بیخ عرب بودن: چیزی را اصلاً نفهمیدن
-
از خر شیطان پیاده شدن: از لجبازی بیرون آمدن
-
از دماغ فیل افتادن: متکبر و مغرور بودن
-
از سه چیز باید حذر کرد: دیوار شکسته، سگ درنده، زن سلیطه
-
از کاه کوه ساختن: چیز کوچک و بیاهمیت را بزرگ جلوه دادن
-
از کیسه خلیفه بخشیدن: از مال و ثروت دیگران اعطا کردن
-
از هول حلیم توی دیگ افتادن: از زیادی طمع و عجله، به جای سود بردن زیان دیدن
-
اسب را گم کردن و پی نعلش گشتن: اصل را از دست دادن و به دنبال فرع آن گشتن
-
اگر در دیزی باز است، حیای گربه کجا رفته است؟: از موقعیت نباید سوءاستفاده کرد
-
اگر دنیا را آب ببرد، فلانی را خواب ببرد: بسیار لاابالی و بیفکر و اندیشه است
-
اگر کاردش بزنی، خونش بیرون نمیآید: از زیادی خشم و غضب
-
اگر کاه از تو نیست، کاهدان از تو است: به آدم پرخور گفته میشود
-
انگشت در سوراخ زنبور کردن: برای خود تولید زحمت و دردسر کردن
-
ایراد بنیاسرائیلی گرفتن: خردهگیری نابهجا و غیرموجه
-
این شتری است که در خانه هرکس میخوابد: مرگ برای همه است
-
این کلاه برای سرش گشاد است: درخور توانایی و لیاقت او نیست
-
با پا بروی کفش پاره میشود، با سر بروی کلاه: در هر حال، کار خرج دارد
-
با پنبه سر بریدن: با نرمی به کسی آسیب رساندن، صدمه زدن
-
بادآورده را باد میبرد: چیزی که به آسانی و رایگان به دست آید، به آسانی هم از دست میرود
-
باد غبغب انداختن: افاده کردن، خود را گرفتن
-
باد در قفس کردن: کار بیهوده انجام دادن
-
بادمجان بم آفت ندارد: خطر، متوجه زشتکاران نمیشود
-
با سیلی صورت خود را سرخ داشتن: با وجود تنگدستی، ظاهر خود را حفظ کردن
-
با کدخدا بساز، ده را بتاز: همراه بزرگ محل شو و آن محله را بچاپ
-
بالاخانهاش را اجاره داده است: عقلش کم است
-
بالای سیاهی رنگی نیست: وضع از این بدتر نمیشود
-
با یک تیر دو نشان زدن: از یک عمل، دو نتیجه گرفتن
-
با یک دست هندوانه نمیتوان گرفت: از دو کار باید یکی را انتخاب و انجام داد
-
بچه عزیز است و ادب عزیزتر: تقدّم عزت ادب در وجود انسان
-
بزک نمیر، بهار میآید، کمبزه با خیار میآید: وعده سر خرمن به کسی دادن
-
برادری به جا، بزغاله یکی هفتصد دینار: معامله و دادوستد، ارتباطی به دوستی ندارد
-
برای یک بینماز در مسجد را نمیبندند: کار را به خاطر یک شخص نابههنجار تعطیل نمیکنند
-
برج زهرمار بودن: بسیار عبوس و خشمگین بودن
-
بر خر مراد خود سوار شدن: به هدف خود نائل آمدن
-
بر کشک را بسای: برو پی کار خود
-
بز گر از سرچشمه آب میخورد: آدم نالایق بیش از دیگران به خود میبالد
-
بلد نیستم، راحت جان است: به کسی گویند که برای فرار از انجام کاری بگوید بلد نیستم
-
به بوی کباب آمدیم، دیدیم خر داغ میکنند: دچار اشتباه بزرگی شدن
-
به تنبل گفتند برو سایه، گفت سایه خودش میآید: از تنبلی زیاد
-
به جیب زدن: استفاده مالی بردن، پولی به دست آوردن
-
به چاک زدن: فرار کردن
-
به درد لای جرز خوردن: برای هیچ کار مناسب نبودن
-
به دریا برود، دریا خشک میشود: دربارهی افراد بیطالع و بیاقبال گفته میشود
-
به رنج و سعی کسی نعمتی به چنگ آورد، دگر کس آید و بیسعی و رنج بردارد: توجه به مفتخوری افراد دارد
-
به روباه گفتند شاهدت کیست، گفت دمم: به شخصی که بیهوده افراد دیگر را گواه خود سازد
-
به ریش کسی خندیدن: او را تحقیر و مسخره کردن
-
به زخم کسی نمک پاشیدن: درد یا داغ کسی را تشدید کردن
-
به شتر گفتند چرا گردنت کج است، گفت کجایم راست است؟: کسی که کارها و رفتار او بر خلاف معمول باشد
-
به شترمرغ گفتند بپر، گفت شترم. گفتند بار ببر، گفت مرغم: کسی که به بهانههای مختلف حاضر به انجام کار نیست
-
به شکم خود صابون زدن: وعده و وعید به خود دادن
-
به کچل گفتند نامت چیست؟ گفت زلفعلی: به مزاح، تمسخر
-
به گمراه گفتند نامت چیست؟ گفت رهبر: به مزاح، تمسخر
-
به هر سازی رقصیدن: مطابق هر میلی رفتار کردن
-
بیبی از بیچادری پنهان است: اگر کسی کاری انجام نمیدهد، به دلیل نداشتن وسیله است
-
بیگدار به آب زدن: نسنجیده و بدون مطالعه کار کردن، احتیاط نکردن
-
پا از گلیم بیرون بردن: توجه به حد و حدود خود نکردن
-
پایش لب گور است: نزدیک مردن است
-
پدر کسی را سوزاندن: کسی را بسیار اذیت کردن
-
پدرکشی داشتن با کسی: دشمنی سختی با کسی داشتن
-
پدر و مادر دار بودن: اصل و نسب داشتن
-
پرت و پلا گفتن: حرفهای نامربوط و خارج از موضوع زدن
-
پرسه زدن: ولگردی کردن، گردش بیهوده کردن
-
پُز عالی و جیب خالی: ظاهر آراسته و جیب بدون پول
-
پس از مرگ سهراب، نوشدارو: کار از کار گذشتن
-
پستان به تنور چسباندن: پیش از اندازه دلسوزی کردن
-
پشت سر کسی نماز خواندن: به کسی زیاد عقیده و اعتماد داشتن
-
پشت کسی را به خاک مالیدن: او را شکست دادن
-
پیله کردن: با سماجت و اصرار چیزی را از کسی خواستن
-
تابستان پدر یتیمان است: در فصل تابستان، بینوایان احتیاج به خانه و لباس ندارند
-
تا پول داری رفیقتم، عاشق بند کیفتم: زمانی که سود نزد تو دارم، با تو دوست هستم
-
تا تنور گرم است باید نان را چسباند: همین که موقعیت داری، استفاده کن
-
تا بگویی «ف»، میگویم فرحزاد: متوجه و هوشیار هستم
-
تا سه نشود، بازی نشود: هر چیز با سهتا کامل میشود
-
تا گوساله گاو شود، دل صاحبآب شود: زمان و مدت طولانی لازم است
-
تا نباشد چوب تر، فرمان نبر گاو و خر: در هر چیزی باید سختگیری کرد
-
تا ناشد چیزکی، مردم نگویند چیزها: تا مطلب کوتاهی در پیرامون چیزی گفته نشود، مردم درباره آن چیزی نمیگویند
-
تخممرغ دزد، شترمرغ دزد میشود: کسی که دست به عمل کوچکی زد، کمکم کارهای بد بزرگتر انجام میدهد
-
تر و خشک را با هم سوختن: استثنا در کار نبودن
-
تعارف شاهعبدالعظیمی کردن: تعارف ظاهری بودن، رضایت باطنی نداشتن
-
توبهی گرگ، مرگ است: کسی که دست از عادت خود برنمیدارد
-
تو به خیر و من به سلامت: دیگر ما به یکدیگر کاری نداریم
-
تو نیکی مکن در دجله و انداز، که ایزد در بیابانت دهد باز: نتیجه کار خوب به خود انسان برمیگردد
-
توی هچل افتادن: گرفتار شدن، دچار زحمت شدن
-
توی هول و ولا ماندن: مضطرب بودن، تردید داشتن
-
ته جیبش تار عنکبوت بسته است: بیپول و فقیر است
-
جایی نمیرود که آبرویش رود: عاقل است
-
جان به عزرائیل ندادن: فوقالعاده خسیس بودن
-
جای سوزن انداختن نبود: خیلی پرجمعیت و شلوغ بود
-
چرتموز بودن: جوانی بیادب و بیاهمیت، غیرقابل اعتنا
-
جلز و ولز کردن: بسیار التماس و زاری کردن
-
جنسش شیشهخورده دارد: نادرست است
-
جواب ابلهان، خاموشی است: در برابر افراد نادان باید خاموش بود
-
جوجهها را در آخر پاییز میشمارند: نتیجه هر کار در پایان آن مشخص میشود
-
جور استاد به ز مهر پدر: سختگیری معلم به نفع شاگرد است
-
جیم شدن: آهسته و بدون آنکه کسی متوجه شود، محلی را ترک کردن
-
چاخان کردن: دروغگویی کردن
-
چاقو دستهی خود را نمیبُرد: خویشان و بستگان برای همدیگر ایجاد ناراحتی نمیکنند
-
چاقسلامتی کردن: حال و احوالپرسی کردن، سلام و علیک کردن
-
چپچپ نگاه کردن: با تلخی و خشم به کسی نگریستن
-
چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است: به جای واجب باید پرداخت
-
چشمش شور است: کسی که چشم گیرا داشته باشد و باعث آسیب دیگران شود
-
چاهکن همیشه ته چاه است: کسی که برای دیگران تله ایجاد کند، اول خودش میافتد
-
چوب تر به کسی فروختن: مشکلی برای دیگران ایجاد کردن، دشمنی داشتن با کسی
-
چوب دو سر نجس: کسی که مورد نفرت دو طرف دعوا و نزاع باشد
-
چوب لای چرخ گذاشتن: مانع پیشرفت دیگران شدن، مانع ایجاد کردن
-
چو دخلت نیست، خرج آهستهتر کن: درآمد نداری، قناعت کن
-
چانهاش گرم شد: زیاد حرف میزند
-
چه خاکی به سرم بریزم؟: چه چارهای بیندیشم؟
-
چیزی در چنته نداشتن: بیاطلاع بودن
-
حرف راست را از دهن بچه باید شنید: اشاره به پاک و معصوم بودن بچهها
-
حساب به دینار، بخشش به خروار: در حساب باید دقیق بود و در بخشش سخاوتمند
-
حق کسی را کف دستش گذاشتن: سزای عمل کسی را دادن
-
حلوای تنتنانی تا نخوری، ندانی: تا آزمایش نکنی، متوجه نخواهی شد
-
حمام زنانه شدن: شلوغ و پر سروصدا شدن
-
حلزون خود را به جمع شاخدارها میکند: چیزی کوچک و بیاهمیت خود را داخل بزرگان میکند
-
حنایش رنگ ندارد: کاری از او ساخته نیست
-
خالهزنکبازی درآوردن: حرکات غیرجدی زنانه داشتن
-
خدا نجار نیست اما در و تخته را خوب به هم میاندازد: این دو نفر در رفتار بسیار به هم شبیه هستند (بهویژه زن و مرد)
-
خر بیار و باقلا بار کن: کار خراب، جبرانناپذیر
-
خرپول: پولدار و ثروتمند
-
خر تو خر بودن: هرجومرج و بینظمی، شلوغی زیاد
-
خر خالی یَرقه میرود: آدم بیمسئولیت ادعای زیادی دارد
-
خر را که به عروسی میبرند، برای خوشی نیست، برای آبکشی است: آدم زحمتکش را برای کار کردن دعوت میکنند
-
خر رفت و الاغ برگشت: همانطور که بود، هست. بهتر نشد
-
خرس را به رقص آوردیم، دمش را به دست آوردیم: کسی را وادار به انجام کاری کردن و از آن نتیجه گرفتن
-
خرِ کوزهپر، از شنبه تا پنجشنبه گچ آوردن و جمعه سنگ کشیدن: کار همیشگی بدون استراحت
-
خر مقدس بودن: کسی که از نفهمی در تقدس افراط کند
-
خروس بیمحل بودن: وقت و زمان را تشخیص ندادن
-
خر همان خر است، اما پالانش عوض شده: لباس یا مقام جدید در شخصیت فرد تأثیر ندارد
-
خر همیشه خرما نمیریند: همیشه نمیتوان در انتظار همان پیشآمد خوب بود، همیشه فرصت خوب به دست نمیآید
-
خلبازی درآوردن: خود را به دیوانگی زدن
-
خواب زن چپ است: تعبیر خواب زن معکوس است
-
خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو: خود را به جمعیت و اجتماع تطبیق دادن
-
خود را به کوچهی علی چپ زدن: نادانی کردن به منظور اجتناب و دوری از کار
-
خود را نخود آشی کردن: مداخله کردن در هر کاری
-
خودش میبرد و خودش میدوزد: همهکارهی خودش است
-
خون کسی را توی شیشه کردن: کسی را بسیار اذیت کردن، بسیار گرانفروشی کردن
-
داشتم داشتم، صاحب نیست، دارم دارم، صاحب است: از گذشته نگو، الآن چهکارهای؟
-
داغ شکم از داغ عزیزان کمتر نیست: کودک یا کسی که از نخوردن غذا بیتابی میکند
-
دانا هم داند و هم پرسد، نادان نداند و نپرسد: تواضع و فروتنی افراد دانا
-
دبه درآوردن: پس از توافق در معامله، برای تغییر دادن شرایط آن به نفع خود تلاش کردن
-
دختر تر تیزک است: کنایه از زود رشد بودن دختر
-
در جنگ نان و حلوا تقسیم نمیکنند: طبیعت جنگ، جنگیدن است
-
در خانه هر چه، مهمان هر که: وقتی مهمان سرزده آمد، باید به آنچه حاضر است بسازد
-
درخت گردو به این بزرگی، درخت خربزه اللهاکبر!: به مناسبت مقایسهی غلط گفته میشود
-
درد خروار آید و منقال رود: مشکل و سختی که یکباره آمد، کمکم رفع میشود
-
درد را کی میکشد که میزاید: زحمت را کسی میکشد که کار انجام میدهد
-
در حوضی که ماهی نیست، قورباغه سپهسالار است: در جایی که آدم شایستهای نیست، هر ناشایستی لایق میشود
-
در دیزی باز است، حیای گربه کجا رفت؟: از نبودن مانع نباید سوءاستفاده کرد
-
در مثل مناقشه نیست: منظور از مثل یادشده، شخص مخاطب نیست
-
دزد آمد و هیچ نبرد: همهچیز جای خودش است
-
دزد نگرفته، پادشاه است: کسی را به دلیل ندیدن، نمیتوان مقصر دانست
-
دست از سر کچل کسی برداشتن: کنایه از رها کردن کسی
-
دست به سر کردن: کسی را با حیله و نیرنگ از خود دور کردن
-
دست به دهان رسیدن: مختصر ثروتی داشتن و امور خود را پیش بردن
-
دست به یقه شدن: با هم درگیر شدن
-
دست راست و چپ را نشناختن: بسیار کودن و ابله بودن
-
دست، دست را میشناسد: امانتی را که از کسی گرفتند، باید به همان شخص پس داد
-
دستش چسبناک است: دزد است
-
دستش نمک ندارد: به هرکس خوبی یا کمک کند، آن شخص قدرش را نمیداند
-
دست و پای خود را گم کردن: هول شدن
-
دست و پنجه نرم کردن: کنایه از زورآزمایی کردن است
-
رودهی بزرگ، رودهی کوچک را خورده است: بسیار گرسنه بودن
-
روزهی کلهگنجشکی گرفتن: تا نیمروز روزهدار بودن و سپس غذا خوردن
-
دل به دل راه داشتن: احساس نزدیکی دو نفر به یکدیگر
-
دلش مثل سیر و سرکه میجوشد: تشویش و اضطراب دارد
-
دماغی چاق داشتن: سالم و تندرست بودن، ثروتمند بودن
-
دماغ کسی را به خاک مالیدن: او را سخت تنبیه کردن
-
دم به تله دادن: گیر افتادن
-
دم بخت بودن: دختری که موقع شوهر کردن او فرا رسیده باشد
-
دم درآوردن: پررو شدن
-
دمش را گذاشت روی کولش و رفت: ناامید شد و شکست خورد
-
دندان را تیز کردن: طمع زیادی به چیزی داشتن
-
دهنبین بودن: زودباور بودن
-
دهنش چفت و بست ندارد: بیجهت هر ناسزایی گفتن
-
دیوار موش دارد، موش گوش دارد: موقع راز گفتن نیست
-
ذکر خیر کسی را کردن: به خوبی از کسی یاد کردن
-
رو دست خوردن: گول خوردن، به دام افتادن
-
روزگار کسی را سیاه کردن: او را بدبخت کردن
-
روز وانفسا: روز قیامت و صحرای محشر
-
روزهی بینمازی، عروس بیجهاز و قورمهپیاز!: همهچیز ناقص است
-
روزه خوردنش را دیدهایم، نماز کردنش را ندیدهایم: کار بدش را دیدیم اما کار خوبش را ندیدیم
-
روی سر کسی خراب شدن: به زور به مهمانی کسی رفتن، خود را بر کسی تحمیل کردن
-
روی شاخش است: کارم حتمی است
-
روی کسی را سفید کردن: موجب سرافرازی و خشنودی کسی شدن
-
ریش خود را به دست دیگری دادن: تسلیم دیگری شدن، اختیار خود را به کسی دادن
-
ریش خود را در آسیاب سفید کرده: با تجربه و آزموده نیست
-
ریش و قیچی هر دو را به دست داشتن: اختیار کامل داشتن
-
ریگی در کفش داشتن: صادق و راستگو نبودن
-
زمین دهان باز کرد و مرا در خود فرو برد: از بسیاری خجالت، چنین آرزویی داشتن
-
زن از غاره سرخ شود، مرد از غزا: زن با آرایش و مرد با جنگیدن خوشرنگ میشوند
-
زن نانجیب گرفتن آسان و نگه داشتن او مشکل: هر جور زنی را میتوان پیدا کرد، اما نگه داشتن او سخت است
-
زن نانجیب گرفتن مشکل و نگه داشتن او آسان: زن خوب هرجا پیدا نمیشود
-
زیراندازش زمین است و رواندازش آسمان: فقیر و بیچیز است
-
زیرآب کسی را زدن: کسی را نزد دیگری بیاعتبار کردن
-
زیر کاسهای نیمکاسهای بودن: نقشهای پنهانی در کار بودن
-
زیره به کرمان بردن: بردن چیزی به محلی که در آنجا فراوان باشد
-
زینب ستمکش است: خانمی که بیشتر از دیگران کارهای سخت و طاقتفرسا انجام میدهد
-
سال به سال، دریغ از پارسال: روزگار و موقعیت بهتری در پیش نیست
-
سالی که نکوست، از بهارش پیداست: شروع هر کار، نمایانگر پایان کار است
-
سبیل کسی را چرب کردن: به کسی رشوه یا هدیه دادن
-
سبیل کسی را دود دادن: کسی را تنبیه کردن، خجل و ناراحت ساختن
-
ستارهی سهیل است: دیر به دیر دیده میشود، غیبتهای طولانی دارد
-
سر به جهنم زدن: بسیار گران تمام شدن
-
سر به سر کسی گذاشتن: او را ناراحت کردن، با او شوخی کردن
-
سر به صحرا زدن: از فرط ناراحتی، دیار خود را ترک کردن
-
سر به هوا بودن: بازیگوش بودن
-
سر پل خر بگیری: محل بررسی و گیر افتادن
-
سر پیری و معرکهگیری: کسانی که در زمان پیری، کار جوانان را انجام میدهند
-
سرد و گرم روزگار را چشیدن: تجربه آموختن، آزموده شدن
-
سر شاخ شدن: درگیر شدن
-
سرش توی لاک خود بودن: کاری به کار کسی نداشتن، در فکر خود بودن
-
سر کسی را گرم کردن: کسی را مشغول کردن
-
سر کسی شیره مالیدن: کسی را گول زدن، اغفال کردن
-
سرکهی مفت، شیرینتر از عسل است: هر چیزی که رایگان باشد، گواراست
-
سر کیسه را شل کردن: سخاوتمند بودن، پول خرج کردن
-
سرم را بشکن و نرخم را نشکن: چانه نزن و قیمت جنس را پایین نیاور
-
سر و گوش آب دادن: کسب خبر و اطلاع کردن
-
سری که درد نمیکند، دستمال نبند: بیمورد برای خود ایجاد مشکل و نگرانی نکن
-
سگ زرد، برادر شغال است: به لحاظ بدی، هر دو مثل هماند
-
سگ صاحبش را نمیشناسد: ازدحام و شلوغی زیاد
-
سگ کیش کردن: کسی را به زور به جایی بردن
-
سیر تا پیاز را برای کسی نقل کردن: مطلبی را بهطور تفصیل برای دیگری شرح دادن
-
سیر به پیاز میگوید پیفپیف، چقدر بو میدهی!: دو مجرم مثل هم، یکدیگر را سرزنش میکنند
-
شاخ و شانه کشیدن: به خود بالیدن، تظاهر به زورمندی کردن
-
شال و کلاه کردن: آماده شدن، لباس پوشیدن برای بیرون رفتن از منزل
-
شاهنامه آخرش خوش است: باید به پایان کار توجه داشت
-
شب آبستن است، تا چه زاید سحر: حوادثی در پیش است، باید در انتظار آن بود
-
شب دراز است و قلندر بیدار: وقت بسیار است، شتاب و عجله شایسته نیست
-
شتر با بارش گم شد: به محل بسیار شلوغ گفته میشود
-
شتر دیدی، ندیدی!: آنچه دیدی یا شنیدی، بازگو نکن
-
شترسواری دولا دولا ندارد: این کار پنهانشدنی نیست
-
شریک دزد و رفیق قافله: کسی که با طرفین دعوا و نزاع زد و بند داشته باشد
-
ششماهه به دنیا آمدن: بسیار عجول بودن
-
شکم گرسنه، فتوای خون میدهد: به آدم بیایمان نمیتوان اعتماد کرد
-
شیری یا روباه؟: پیروز بازگشتی یا شکستخورده؟
-
شورش را درآوردن: زیادهروی بیش از حد کردن در کاری
-
شتر در خواب بیند پنبهدانه: آدمی که آرزوهای دور و دراز داشته باشد
-
شیطان را درس دادن: باهوش و حیلهگر بودن (جهت منفی)
-
صبر ایوب داشتن: بسیار بردبار و صبور بودن
-
صد سال گدایی کرد، اما شب جمعه را نمیداند: کسی که به رموز کار خود آگاه نیست
-
صلاح مملکت خویش، خسروان دانند: آنچه را خود مصلحت میبینی، انجام بده
-
طناب مفت را کردید، خود را به دار زد: از هرچه رایگان باشد، استفاده میکند
-
طوطیوار یاد گرفتن: بدون توجه به معنی و مفهوم از بر بودن، نفهمیده حرف زدن
-
عاقبت جوینده، یابنده بود: هر کسی که به دنبال چیزی برود، به آن میرسد
-
عقل کسی گرد شدن: عقل درست و حسابی نداشتن، کم شدن عقل کسی
-
علی ماند و حوضش: بیکار بودن
-
عمر نوح نداشتن: عمر دراز و طولانی نداشتن
-
عیسی به دین خود، موسی هم به دین خود: هرکس در عقیده و اعتقاد خود آزاد است
-
غاز چراندن: بیکار بودن
-
غزل خداحافظی را خواندن: برای رفتن و جدایی آماده شدن، مردن
-
فرار را بر قرار ترجیح دادن: برای اجتناب از خطر، فرار کردن
-
فسفس کردن: دیر جنبیدن، بسیار آهسته کار کردن
-
فضول را بردند جهنم، گفت هیزمش تر است: بسیار ایرادگیر و اعتراضکننده
-
فلفل نبین که ریزه، بشکن ببین چه تیزه!: به کوچکی شخص نگاه نکن، بلکه به لیاقت او نگاه کن
-
فیلش یاد هندوستان کرده: به هدف و مقصد دیگری توجه کرده
-
قارتوقورت کردن: ادعا داشتن با خشم و خشونت
-
قلق کسی را به دست آوردن: به اخلاق و روحیهی کسی آشنا شدن
-
قوز بالای قوز: گرفتاری روی گرفتاری، مشکلی روی مشکل پیش آمدن
-
کاچی بهتر از هیچی است: چیز کم، بهتر از هیچ چیز است
-
کاردش بزنی، خونش درنمیآید: بینهایت خشمگین است
-
کاری بکن بهر ثواب، نه سیخ بسوزد نه کباب: به عدالت رفتار کن
-
کبکش خروس میخواند: بسیار خوشحال و با نشاط است
-
کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من: کسی برای دیگری کاری انجام نمیدهد
-
کار حضرت فیل است: کاری بسیار سخت و دشوار است
-
کف دستم را بو نکرده بودم: از غیب نمیدانستم
-
کل اگر طبیب بود، سر خود دوا نمودی: مهارت نداشتن در کاری
-
کلاه شرعی بافتن: عمل غیرمشروعی را با حیله و تزویر، شرعی جلوه دادن
-
کار کردن خر و خوردن یابو: کار را کسی دیگر میکند، نتیجه را کسی دیگر میبرد
-
کیسه برای چیزی دوختن: طمع داشتن به چیزی
-
گاوش زاییده: مشکلی برایش پیش آمده است
-
گردن کج کردن: خود را کوچک کردن، عاجزانه چیزی از کسی خواستن
-
گر صبر کنی، ز غوره حلوا سازی: کارها با صبر و بردباری انجام میشود
-
گز نکرده پاره کردن: بدون مطالعه به کاری مبادرت کردن
-
گلِ سرِ سبد بودن: برگزیدهی گروه بودن، ممتاز جمع شدن
-
گاو پیشانیسفید: همه کس و همه جا او را میشناسند
-
گوش بریدن کسی: کلاهبرداری کردن از کسی
-
لفت دادن کاری: به درازا کشانیدن کار و با تشریفات زیاد به آن پرداختن
-
لنگه کفش کهنه در بیابان، نعمت است: چیز بیارزش و ناقابل، در شرایط نیاز مفید واقع میشود
-
مار پوست خود بگذارد، اما خوی خود نگذارد: اخلاق و رفتار افراد عوض نمیشود
-
مار را در آستین خود پروراندن: چیز بد را یاری دادن
-
مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد: آدم صدمهدیده همیشه میترسد
-
ماست خود را کیسه کردن: ترسیدن
-
مثل اینکه مال باباش را خوردم!: به مناسبت دشمنی با کسی گفته میشود
-
ماهی را هر وقت از آب بگیری، تازه است: روی آوردن به کار خود، هیچ موقع دیر نیست
-
مرغ همسایه غاز است: چیزی که دیگران دارند، باارزشتر است
-
موش به سوراخ نمیرفت، جارو به دُمَش بست: طرف خودش پذیرفته نبود، معرف دیگری شد
-
مرغ یک پا دارد: از نظرم برنمیگردم
-
مثل خر در گل ماندن: عاجز و ناتوان و درمانده شدن
-
مرد سر میدهد اما سر نمیدهد: رازی که به کسی سپرده شد، فاش نمیشود
-
مشت، نمونهی خروار است: چیز کم به نشانهی فراوان
-
مشت و سندان: جدال و درگیری ناتوان با توانا، کار دشوار و خطرناک
-
مگر آمدی آتش ببری؟: عجلهی زیاد داشتن
-
مگر شهر هرت است؟: هر کاری انجام بدهی، آزاد نیستی
-
مگر کلهی گنجشک خوردهای؟: بسیار پرحرف هستی
-
من میگویم نر است، تو میگویی بدوش: بیجهت اصرار کردن
-
من یک پیراهن بیشتر از تو پاره کردهام: با تجربهتر و سالخوردهتر از تو هستم
-
مو را از ماست کشیدن: دقت بسیار کردن
-
موشمردگی درآوردن: خود را به ناخوشی زدن، خود را بیمار جلوه دادن
-
مؤمنِ مسجد ندیده: به شوخی به کسی میگویند که تظاهر به تقدس دارد
-
موهایش را در آسیاب سفید کرده: گرچه پیر است، اما بیتجربه است
-
مویی از خرس کندن، غنیمت است: از آدم خسیس، حداقل استفاده هم غنیمت است
-
مهمان، مهمان را نمیتواند ببیند، صاحبخانه هر دو را: خسیس بودن صاحبخانه
-
میانشان شکرآب است: روابط آنها خوب نیست، اختلاف دارند
-
ناز شست گرفتن: پاداش و جایزه گرفتن
-
نازکنارنجی: زودرنج، کمتحمل در مقابل مشکلات
-
نان به نرخ روز خوردن: پایبند نبودن به اصول، رفتار خود را با وضع حاضر تطبیق دادن
-
نان کسی را آجر کردن: موجب ضرر و زیان کسی شدن
-
نخود هر آش بودن: مداخله در هر کاری کردن
-
نشخوار آدمیزاد، حرف است: لذت داشتن در پرحرفی
-
نمکپرورده بودن: مدیون کسی دیگر بودن
-
نو که آمد به بازار، کهنه شود دلآزار: با آمدن چیز جدید، گذشته و قدیمی دلگیر میشود
-
نه زنگی زنگ، نه رومی روم: میانهرو بودن، متوسط بودن
-
نه سرِ پیاز، نه تهِ پیاز: کارهای نبودن
-
نه چک زدم، نه چانه، عروس آمد به خانه: بدون زحمت به هدف رسیدم
-
وقت سر خاراندن نداشتن: سخت گرفتار کار زیاد بودن
-
هرچه بگندد نمکش میزنند، وای به روزی که بگندد نمک: از افراد درست، دیگر انتظار انجام کار بد و زشت نیست
-
هرچه پول بدهی، آش میخوری: به اندازهی زحمتت، نتیجه میگیری
-
هر سرازیری، سربالایی دارد: راحتی، سختیهایی هم به دنبال دارد
-
هرچه دیدی، از چشم خودت دیدی: مقصر خودت هستی
-
هرچه سنگ است، مال پای لنگ است: آسیب و صدمه همیشه به آدمهای بیچاره میرسد
-
هر که با آل علی درافتد، برافتد: معمولاً سادات به مخالفان خود میگویند
-
هر کس به امید همسایه بنشیند، گرسنه میخوابد: به دیگران نباید امید داشت، هر کاری را باید خود انجام داد
-
هر کس خربزه میخورد، پای لرزش هم مینشیند: هر کس باید عاقبت اعمال خود را تحمل کند
-
هر که بامش بیش، برفش بیشتر: هر کس داراتر است، گرفتارتر است
-
هر که نان از عمل خویش خورد، منتِ حاتم طایی نبرد: نباید به دیگران متکی بود
-
هر که طاووس خواهد، جور هندوستان کشد: باید سختیها را برای رسیدن به هدف تحمل کرد
-
هفتخوان رستم را طی کردن: کار بسیار سخت را برای رسیدن به هدف تحمل کردن
-
همه را برق میگیرد، ما را چراغ نفتی!: شانس و اقبال دیگران بیشتر از ماست
-
هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن: تملق بیجا گفتن
-
هوا گرگومیش است: نه تاریک است، نه روشن
-
هیچکارهی همهکاره: آدم هیچکاره، خود را همهکاره میپندارد
-
یاسین به گوش خر خواندن: کار بیحاصل انجام دادن
-
یال و کوپال داشتن: سرووضع خوب داشتن
-
یکدستی گرفتن: کسی را کمتر از آنچه هست پنداشتن
-
یک ستاره توی آسمان ندارد: آدم بیشانس و بیاقبال است
-
یک شب، هزار شب نمیشود: به تعارف به مهمان میگویند
-
یک کلاغ، چهل کلاغ کردن: اغراق و مبالغه کردن، غیبت زیاد
-
یک بز گر، گله را گرگین میکند: یک همنشین بد، دیگران را هم به فساد میکشاند
-
یکی به نعل میزند، یکی هم به میخ: هر دو طرف را مراعات میکند
-
یک گوش در است و گوش دیگر دروازه: کسی که مطلبی را به خاطر نمیسپارد
-
یکی را پی نخودسیاه فرستادن: به بهانهای او را از میدان خارج کردن
-
یکی نان نداشت بخورد، پیاز میخورد تا اشتهایش باز شود!: کار نابخردانه کردن