حسرت داماد میلیاردر، زندگی زن میانسال را به جهنم تبدیل کرد!
ثروت هنگفت داماد تازه از راه رسیده، نه تنها شادی را به خانه دختر میانسال آورد، بلکه زندگی مادر او را به آشوب کشاند. حسرت و مقایسههای بیپایان، این زن را به فکر جدایی انداخت و زوج میانسال را پس از سالها زندگی مشترک، راهی دادگاه خانواده کرد.

یک زن میانسال پس از به خانه بخت رفتن تنها دخترش، تصمیمی غیرمنتظره برای پایان دادن به زندگی مشترک خود گرفت. ثروت چشمگیر داماد، چنان تاثیری بر او گذاشت که زندگی با همسرش برایش غیرقابل تحمل شد و آرامش خانه آنها را به میدان جنگ تبدیل کرد. این زن میانسال که مدام وضعیت مرفه زندگی دخترش را به رخ شوهرش میکشید و او را بابت وضعیت مالی خود سرزنش میکرد، در نهایت مجبور شد در دادگاه خانواده به قاضی در مورد رفتارهای خود توضیح دهد.
به گزارش جام جم، مرد میانسال در حالی که مقابل قاضی دادگاه خانواده ایستاده بود، ماجرای زندگی تلخ خود را اینگونه شرح داد: «سی سال با همسرم زندگی کردهام، اما حالا در این سن و سال باید به دادگاه بیایم، آن هم فقط به این دلیل که همسرم به زندگی دخترمان حسادت میکند. از روزی که دخترم ازدواج کرده و خوشبخت شده، زندگی من سیاه شده است! از آنجا که دامادم مرد ثروتمندی است، همسرم تازه یادش افتاده که به من ایراد بگیرد. مرتب زندگی مرفه دامادم را به رخ من میکشد و میگوید من بیعرضهام. سوسن هربار به خانه دخترمان میرود یا میشنود که دامادمان فلان چیز گرانقیمت را خریده، جار و جنجال به راه میاندازد و تا یک هفته با من قهر میکند. میگوید اگر در این سالها مثل دامادمان زرنگ بودم و یک شغل درست و حسابی انتخاب میکردم، الان وضعیت زندگیمان این نبود. دیگر تحمل سرکوفتهایش را ندارم. از اینکه باید با دامادم مقایسه شوم و زندگی او مدام به رخ من کشیده شود، خسته شدهام. حالا که این زن از زندگی با من ناراضی است، بهتر است از هم جدا شویم تا شاید بتواند زندگی بهتری در کنار دخترش داشته باشد. آقای قاضی! من مرد هستم و غرور دارم. در این سن و سال نباید از سوی همسرم تحقیر شوم. برای همین دیگر تحمل ندارم.»
در ادامه، همسر این مرد نیز در مقابل قاضی به دفاع از خود پرداخت و گفت: «آقای قاضی! شوهرم موضوع را خیلی بزرگ کرده است. راستش را بخواهید، او چند سال پیش مثل دامادمان در کار ساختوساز بود، اما این موضوع را جدی نگرفت و در نهایت آن شغل را کنار گذاشت. اما اگر آن کار را ادامه میداد، الان زندگیاش مثل دامادم بود. من فقط این موضوع را به شوهرم یادآوری میکردم، چون آن زمان خیلی به او گفتم که این کار را ادامه بده تا به پول و درآمد خوبی برسی. ولی این مرد آنقدر بیمسئولیت و تنبل بود که به راحتی کارش را از دست داد و دوباره کارمند شد! الان هم بعد از این همه سال کار، تنها یک حقوق بازنشستگی دارد. در صورتی که شغل بساز و بفروش میتوانست زندگی ما را زیر و رو کند. شوهرم طاقت شنیدن حقیقت را ندارد. برای همین ناراحت میشود. به همین دلیل است که موضع گرفته و دعوا به راه انداخته است. وقتی زندگی دختر و دامادم را میبینم، حسرت میخورم. دست خودم نیست. وقتی میبینم شوهرم میتوانست زندگی خوبی برای من و فرزندش فراهم کند، اما به خاطر بیفکری کارش را از دست داد، عصبانی میشوم. او نباید ناراحت شود، چون میداند که من حقیقت را میگویم. وقتی طلاق را پیش کشید، به شدت شوکه شدم، اما من تصمیمم را گرفتهام و میخواهم از این مرد خودخواه جدا شوم.»
در پایان جلسه دادگاه، قاضی تلاش کرد تا این زوج را از تصمیم به جدایی منصرف کند و به همین دلیل، رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد.