کدخبر: ۱۴۷۸۲
تاریخ خبر:

"مرگ" زنی در تهران و بازگشت شگفت‌انگیز او از کما؛ رازهای تکان‌دهنده یک دختر جوان!

تصور کنید زندگی‌تان در یک لحظه زیر و رو می‌شود؛ زنی میانسال در تهران، قربانی یک سرقت هولناک می‌شود و پس از مصرف آبمیوه مسموم، برای هفت روز به کما می‌رود. اما شگفتی زمانی رخ می‌دهد که او از آستانه مرگ بازمی‌گردد و رازی وحشتناک را فاش می‌کند: یک دختر جوان با طرح دوستی، او را طعمه نقشه‌های شیطانی خود کرده بود. این داستان، هشداری جدی برای تمام زنان و مردان میانسال است که به دنبال امنیت و آرامش در جامعه هستند.

"مرگ" زنی در تهران و بازگشت شگفت‌انگیز او از کما؛ رازهای تکان‌دهنده یک دختر جوان!

چند روز پیش، در یکی از خیابان‌های شمال پایتخت، عابران متوجه زن میانسالی شدند که بی‌هوش روی زمین افتاده بود. با کمک مردم و حضور اورژانس، او به سرعت به بیمارستان منتقل شد. پزشکان پس از معاینه، به این نتیجه رسیدند که سطح هوشیاری زن به شدت پایین آمده و او در کما به سر می‌برد. بررسی‌های اولیه نشان می‌داد که وضعیت او ناشی از مسمومیت دارویی است.

هفت روز از بستری شدن این زن در بیمارستان می‌گذشت و تلاش‌ها برای یافتن خانواده‌اش بی‌نتیجه مانده بود. اما در روز هفتم، معجزه‌ای رخ داد؛ زن میانسال به هوش آمد. او بلافاصله پس از باز کردن چشمانش، به مسئولان بیمارستان گفت که یک دختر جوان این بلا را سر او آورده است. پس از ترخیص از بیمارستان، او مستقیماً به اداره پلیس رفت و پرده از ماجرای تلخی برداشت: «فرزندانم خارج از ایران هستند و من تنها زندگی می‌کنم.»

فریب با وعده‌ی "حل مشکلات" و آبمیوه‌ی مسموم

زن میانسال در اداره پلیس جزئیات بیشتری از اتفاقات را بازگو کرد: «برای هواخوری به پارکی در نزدیکی خانه‌مان رفته بودم که دختری جوان به نام نیلوفر روی نیمکت کنارم نشست و سر صحبت را باز کرد.» رفته‌رفته اعتماد زن میانسال به نیلوفر جلب شد و او شروع به صحبت از مشکلات خود کرد؛ از جمله اینکه فردی آشنا به بهانه خرید دلار، سکه و سرمایه‌گذاری، کلاهبرداری کرده و پولش را خورده است.

نیلوفر با شنیدن این مشکلات، مدعی شد که می‌تواند از طریق یک زن رمال به او کمک کند تا به پولش برسد. همین ادعا، زمینه‌ساز قرار ملاقاتی شد که سرنوشت زن میانسال را به کما کشاند: «روز قرار، نیلوفر به بهانه اینکه تشنه است آبمیوه‌ای خرید. یک لیوان هم به من داد که پس از خوردن آن دچار سرگیجه شدم.»

او ادامه داد: «نیلوفر مرا سوار خودرویی کرد که دو مرد هم داخل آن بودند. نمی‌دانم چند ساعت در خیابان‌ها می‌چرخیدند اما گویا پس از سرقت دو گوشی موبایل گران‌قیمتم به همراه پول و طلایم مرا کنار خیابان رها کرده بودند که مردم به دادم رسیدند و به بیمارستان منتقل شدم.»

دستگیری "نیلوفر" و اعتراف به سرقت‌های سریالی

مأموران اداره آگاهی تهران با استفاده از دوربین‌های مداربسته همان پارک، تصویر چهره نیلوفر را به دست آوردند. در بررسی سوابق، مشخص شد که او دو سال پیش نیز به اتهام سرقت با شیرینی مسموم دستگیر شده بود. با این سرنخ، نیلوفر تحت تعقیب قرار گرفت و سرانجام سه روز پیش به دام افتاد.

در بازجویی‌ها، نیلوفر به سرقت با شیوه بیهوشی اعتراف کرد و انگیزه‌اش را مشکلات مالی عنوان نمود. با دستور قاضی سهرابی، بازپرس جنایی تهران، او هم‌اکنون برای انجام تحقیقات بیشتر در اختیار مأموران اداره آگاهی تهران قرار گرفته است.

نیلوفر ۲۸ ساله در این باره توضیح داد که طعمه‌هایش را در پارک‌های شمال تهران شناسایی می‌کرده و با شیوه بیهوشی، اقدام به سرقت اموال آنها می‌نموده است. در بخشی از گفت‌وگو با او آمده است:

همدستت چه کسانی هستند؟ «آنها از دوستانم هستند اما شناخت کافی نسبت به آنها ندارم و اصلاً نمی‌دانم کجا زندگی می‌کنند. چون به تازگی با آنها آشنا شده بودم و حالا هم پلیس در تعقیبشان است.»

از چند نفر با این شیوه سرقت کردی؟ «دو یا سه نفر.»

آخرین طعمه‌ات ۷ روز در کما بود، می‌دانی اگر جانش را از دست می‌داد اتهام قتل گردنت می‌افتاد؟ «اصلاً به این قسمت ماجرا فکر نکرده بودم. چون قرص‌های خواب‌آور را داخل آبمیوه حل می‌کردم و با خود می‌گفتم تنها چند ساعت می‌خوابند و بعد بیدار می‌شوند.»

همه سرقت‌ها را با همین شگرد انجام دادی؟ «بله. با زنان میانسال در پارک آشنا می‌شدم. وقتی از مشکلاتشان می‌گفتند مدعی می‌شدم که زندگی‌شان طلسم شده و به بهانه شکستن طلسم برای رفتن نزد رمال قرار می‌گذاشتم. اگر از قبل خانه‌های آنها را شناسایی کرده بودم که خیلی جلو بودم، اگر نه که فقط اموالی که همراهشان بود را سرقت می‌کردیم.»

چطور خانه‌هایشان را شناسایی می‌کردی؟ «وقتی طعمه‌هایم به من اعتماد می‌کردند به بهانه رفتن به خانه همراهشان می‌رفتم. چون معمولاً آنها برای هواخوری به پارک نزدیک خانه‌شان می‌آمدند. بعد نشانی خانه‌هایشان را به‌خاطر می‌سپردم و وقتی آنها را بیهوش می‌کردم، کلید خانه‌هایشان را برمی‌داشتم و با کمک همدستانم از آنجا سرقت می‌کردیم.»

مجرّدی یا متأهل؟ «مجرد هستم و تنها زندگی می‌کنم اما فکرش را نمی‌کردم به این زودی دستگیر شوم.»

این خبر، هرچند قدیمی است، اما درس مهمی در خصوص هوشیاری و احتیاط در برقراری ارتباط با افراد ناشناس، به ویژه در مکان‌های عمومی مانند پارک‌ها، به ما می‌دهد.

copied
ارسال نظر
 
  • پربیننده‌ترین‌ها

  • پربحث‌ترین‌ها

وب گردی

    ×

    برای حمایت ما لطفا روی یکی از تبلیغات کلیک کنید

    کلیک