طلاق نو عروس بخاطر نظر دادن خواهر شوهر برای کارت عروسی
نوعروس وقتی متوجه شد خواهر شوهرش بیخبر از او کارت عروسیاش را تغییر و کارت دیگری سفارش داده برای طلاق به دادگاه خانواده رفت.
ساعت حدود 11 صبح بود و ازدحام جمعیت و گرمای هوا در آن صبح تابستانی مراجعه کنندگان به دادگاه خانواده را دچار بیحوصلگی مضاعفی کرده بود، به حدی که هر طرف سر میچرخاندی دو یا چند نفر در حال بحث و دعوا و درگیری بودند.در میان این هیاهوی کسالت بار زوج جوانی نیز گوشهای ایستاده و در انتظار رسیدن نوبت رسیدگی به پروندهشان بودند. دختر جوان با یک کارت صورتی گلدار که ربانهای بنفشی ازآن آویزان بود خودش را باد میزد. پسر جوان نیز گهگاه به آرامی او را صدا میکرد و وقتی بیتوجهی دختر را میدید سری به نشانه تأسف تکان میداد.در همین موقع منشی شعبه آنها را به داخل صدا کرد. میثم و لطیفه روی صندلی مقابل قاضی نشستند. میثم درباره علت حضورشان گفت: جناب قاضی من همسرم را دوست دارم و نمیخواهم طلاقش دهم اما او اصرار دارد که جدا شویم. ما حدود 6 ماه قبل عقد کردیم نسبت دوری با هم داریم و وقتی با هم عقد کردیم قرار بر این شد که بعد از ماه صفر با هم ازدواج کنیم اما حالا که نزدیک تاریخ عروسی شده، میگوید باید جدا شویم.قاضی به دختر جوان گفت: دخترم علت درخواست جدایی شما چیست؟ لطیفه که یک کارت عروسی در دست داشت گفت: همین کارت عروسی.
قاضی گفت: یعنی چی؟ بیشتر توضیح دهید.
نوعروس که لحنی عصبانی داشت گفت: من وقتی عروس این خانواده شدم از همان اوایل رفتارهای خواهرش با من برایم عجیب بود. احساس میکردم حسادت کودکانهای به من دارد و البته نفوذ زیادی روی برادرش که همسر من است.از همان اوایل من هرچه میگفتم با من مخالفت میکرد و سعی داشت نظر خودش را به من و برادرش تحمیل کند. میثم هم که بدون چون و چرا حرف خواهرش را میپذیرفت.ماههای اول فکر میکردم هرچه زمان بگذرد شرایط بهتر میشود اما اشتباه کردم چون هر چه بیشتر گذشت وضعیت بدتر و روابط ما تیرهتر شد. به خصوص وقتی به روزهای عروسی نزدیکتر شدیم این اختلافات بیشتر نمایان شد.
لطیفه گفت: این یک رسم و سنت قدیمی است که عروس و داماد خودشان باید درباره جزئیات مراسم تصمیم بگیرند و نظر بدهند اما در مورد من این خواهر شوهرم است که مدام نظر میدهد.روزی که برای خرید لباس عروسی رفتیم من از یک لباس خوشم آمد اما خواهر شوهرم لباس دیگری را انتخاب کرد و بعد هم با هزار دلیل او را قانع کرد که من نباید آن لباس را بپوشم. آن روز کلی با هم دعوا کردیم و شوهرم قول داد دیگر به حرف خواهرش گوش نکند. اما باز هم این موضوع سر انتخاب تالار، منوی غذا، جزئیات مراسم و انتخاب آرایشگاه تکرار شد.
با این حال من هربار کوتاه آمدم تا اینکه سر انتخاب کارت عروسی دیگر تحملم تمام شد. جناب قاضی من و میثم برای سفارش کارت عروسی با هم به چند فروشگاه سرزدیم و در نهایت من یک کارت زیبا انتخاب کردم اما چند روز بعد وقتی کارتها به دستم رسید از تعجب خشک شدم.اول فکر کردم اشتباهی رخ داده اما وقتی میثم با کلی مقدمه چینی و ترس و لرز گفت که این کارتها سفارش خواهرش است و او با سلیقه خودش این کارتها را به جای کارتهایی که من میخواستم سفارش داده، دنیا روی سرم خراب شد و فهمیدم نمیتوانم به زندگی با این مرد ادامه دهم چون او هیچ ارادهای از خودش ندارد و نمیتواند روی حرف خواهرش حرف بزند به همین خاطر تا اول راه هستیم بهتر است جدا شویم.
بعد از شنیدن این حرفها قاضی رو به میثم کرد و گفت: همسرت درست میگوید؟
میثم هم من من کنان گفت: بله ولی در این حدی که ایشان میگوید نیست. خواهرم دختر خوشفکر و با سلیقهای است و همه خانواده در کارهایشان از او نظر میخواهند و کمک میگیرند همیشه هم انتخابهایش درست است.منتهی لطیفه لجبازی میکند. خواهرم که برای ما بد نمیخواهد ولی همسرم از او کینه به دل گرفته و قضیه را بزرگ کرده است. خواهر من چیزی نگفت فقط گفت این کارت عروسی قشنگتر است من هم قبول کردم همین موضوع سبب شد تنش بین ما ایجاد شود و لطیفه بحث و دعوایی با خواهر من راه انداخت که دودش به چشم من رفت. آقای قاضی مگر میشود من با خانوادهام بحث و دعوا کنم!
در همین موقع دختر جوان با تندی گفت: جناب قاضی میثم نمیتواند مقابل دخالت خانوادهاش بایستد من از دخالت کردن بدم میآید حتی خانواده خودم و خواهرانم در این موارد به من نظری ندادند چون اخلاق مرا میدانند اما میثم اراده ندارد آنها از اول هم در مورد همه مسائل زندگیاش نظر دادهاند و دخالت کردهاند و این برایش عادت شده است.میثم گفت: من با کمک خانوادهام به اینجا رسیدهام، اگر کمکهای آنها نبود من نمیتوانستم کار و کاسبی راه بیندازم و ازدواج کنم. چطور میتوانم حالا به آنها بگویم شما دیگر دخالت نکنید چون من زن دارم و همسرم دوست ندارد شما در کارهای ما دخالت کنید. الان هم به همسرم گفتم به خاطر رفتار نامناسبت از خواهرم عذرخواهی کن اما او بیشتر ناراحت شد و تصمیم به طلاق گرفت.
لطیفه ناگهان از کوره در رفت و گفت: من هرگز کوتاه نمیآیم و هرگز از کسی هم عذرخواهی نمیکنم، خواهر بیادب تو باید از من عذرخواهی کند وگرنه طلاق میگیرم، مهریهام را هم میگیرم و میروم.قاضی که متوجه عمق فاجعه زندگی مشترک این زوج جوان شده بود گفت با اینطور حرف زدن نمیتوانید مشکل را حل کنید و من هم به این زودی حکم طلاق را صادر نمیکنم. ابتدا باید ۳ ماه به کلاسهای مشاوره بروید اگر مشکلتان حل نشد و نظر مشاور خانواده هم جدایی بود آن وقت حکم طلاق را صادر میکنم فعلاً بیایید صورت جلسه را امضا کنید، نوبت رسیدگی به پرونده بعدی رسیده است.