خبرهای داغ
کدخبر: ۲۴۶۸۷
تاریخ خبر:

ازدواج از سر لجبازی با خانواده؛ تصمیمی که به طلاق ختم شد

گاهی تصمیم‌های احساسی، مسیر زندگی را به سمتی می‌برند که بازگشتی در آن نیست. پرهام یکی از همان افرادی است که ازدواجش را نه از سر عشق، بلکه برای انتقام از بی‌توجهی پدر و مادرش آغاز کرد.

ازدواج از سر لجبازی با خانواده؛ تصمیمی که به طلاق ختم شد

ازدواجی از سر خشم و دلسردی

پرهام که در گفت‌وگو با اعتمادآنلاین از تجربه تلخ زندگی مشترکش سخن می‌گوید، باور دارد ازدواجش اشتباهی بزرگ بوده است. او می‌گوید:
«وقتی ازدواج کردم در اوج ناراحتی از پدر و مادرم بودم. همیشه حس می‌کردم بین من و خواهر و برادرهایم فرق می‌گذارند. حالا هم هنوز همین احساس را دارم، اما بزرگ‌تر شده‌ام و یاد گرفته‌ام از خودم مراقبت کنم.»

احساس تبعیض؛ آغاز فاصله از خانواده

به گفته پرهام، سال‌ها این تصور در او شکل گرفته بود که والدینش برای برادرانش خانه و ماشین خریده‌اند اما او از این امکانات محروم مانده است. او ادامه می‌دهد:
«وقتی اعتراض می‌کردم، پدر و مادرم می‌گفتند: تو هم زن بگیر تا برایت خانه بخریم و بهت توجه کنیم.»

همین طرز فکر باعث شد پرهام تصمیمی شتاب‌زده بگیرد؛ ازدواجی که به‌جای علاقه، از دل خشم و لجبازی جوانی بیرون آمد.

انتخابی برخلاف خواسته خانواده

پرهام با دختری ازدواج کرد که به گفته خودش «هیچ شباهتی با خانواده‌اش نداشت». او می‌گوید:
«پدر و مادرم کاملاً مخالف بودند اما من اصرار کردم و ازدواج کردم. فکر می‌کردم این کار باعث می‌شود متوجه من شوند و رفتارشان تغییر کند.»

اما آنچه در ذهن پرهام بود، هرگز در واقعیت رخ نداد. او می‌گوید:
«پدرم گفت چون با دختری ازدواج کرده‌ای که من از او خوشم نمی‌آید، هیچ کاری با تو ندارم و هیچ کمکی هم نکرد.»

اختلاف‌های عمیق و زندگی جداگانه

با وجود داشتن شغل و درآمد مناسب، زندگی مشترک پرهام دوام نیاورد. او توضیح می‌دهد:
«من و سارا، همسرم، هیچ نقطه مشترکی نداشتیم. پنج سال است جدا زندگی می‌کنیم. با وجود اینکه شغل و شرایط مالی خوبی دارم، دیگر ادامه این زندگی برایم ممکن نیست.»

پرهام و همسرش صاحب یک دختر هستند و طبق گفته او، حضانت فرزند قرار است با مادرش باشد.

مخالفت همسر با جدایی

پرهام می‌گوید همسرش تمایلی به طلاق نداشته است:
«او راضی نبود و همین موضوع باعث شد روند جدایی طولانی شود. با این حال اختلاف‌هایمان به حدی رسیده بود که ادامه زندگی ممکن نبود.»

او از رابطه‌ای پرتنش و بی‌عاطفه می‌گوید:
«واقعیت این است که هیچ‌وقت سارا را دوست نداشتم. ازدواج ما از روی لجبازی بود، نه عشق. بعدها که خانه‌ای جدا گرفتم، او سعی کرد شرایط را درست کند اما دیگر خیلی دیر شده بود.»

تصمیم نهایی بدون بازگشت

پرهام پنج سال جدا از همسرش زندگی کرده و حالا تصمیم گرفته کار را تمام کند. وقتی از او پرسیده می‌شود آیا از تصمیمش پشیمان نیست، پاسخ می‌دهد:
«نه. عشقی در میان نبود که پشیمانی در کار باشد.»

copied
ارسال نظر
 

وب گردی