چرا ایران دیگر به غرب اعتماد ندارد؟
در حالی که مذاکرات هستهای میان ایران و آمریکا در حال پیشرفت بود، حملات اسرائیل به تأسیسات هستهای ایران و سکوت معنادار غرب، یکبار دیگر خاطره تاریخی بیاعتمادی را زنده کرد.

به گزارش فرارو و به نقل از نشریه «ریسپانسیبل استیتکرفت»، در بحبوحه آمادهسازی مقامات ایرانی برای آغاز ششمین دور از گفتوگوهای هستهای با آمریکا، رژیم اسرائیل با اقدامی غافلگیرکننده، عملیات نظامی وسیعی را علیه مراکز هستهای ایران آغاز کرد. برخلاف انتظار مقامات تهران، این حمله نهتنها با محکومیت جدی از سوی قدرتهای غربی مواجه نشد، بلکه با نوعی بیاعتنایی و حتی رضایت تلویحی غرب همراه بود. صدراعظم آلمان در واکنشی بحثبرانگیز، این اقدام را «کار کثیفی که اسرائیل به نمایندگی از همه ما انجام میدهد» توصیف کرد.
این موضعگیری، برای حاکمان جمهوری اسلامی معنایی شفاف داشت: «غرب در بزنگاهها نهتنها حمایتی نمیکند، بلکه گاهی حتی شریک متجاوز است.» چنین رویدادهایی برای مقامات ایرانی، بار دیگر یک نتیجه روشن را برجسته میسازد: نباید بر توافقات و وعدههای قدرتهای غربی تکیه کرد، زیرا در بزنگاهها، جز خیانت و فشار، دستاوردی عاید ایران نخواهد شد.
غرب، بدون درک زمینه تاریخی و ذهنیت ریشهدار رهبران ایرانی، همواره رفتارهای آنان را اشتباه تفسیر میکند. سیاستهای سرسختانهای که از بیرون تهاجمی به نظر میرسند، در واقع از نگاه مسئولان ایرانی، نوعی واکنش دفاعی به قرنها تجاوز، بیاعتمادی و انزوا هستند. خاطره تاریخی ایران، از اسکندر مقدونی تا صدام حسین، یک پیام تکراری را به حاکمان کشور منتقل کرده: برای بقا، باید تنها به خود متکی بود.
سابقه طولانی حملات خارجی، از هجوم مغولان و اشغال ایران در جنگهای جهانی تا کودتای ۲۸ مرداد، بیاعتمادی عمیقی نسبت به قدرتهای جهانی در ذهن تصمیمگیرندگان ایرانی ایجاد کرده است. این زخم تاریخی باعث شده که خودکفایی در حوزههای حساس، بهویژه نظامی، نه بهعنوان یک رویکرد تهاجمی، بلکه بهعنوان تنها راه بقا تلقی شود. به همین دلیل، حتی معتدلترین سیاستمداران در ایران نیز نیت غرب را با دیده تردید مینگرند.
در همین راستا، تجربههای تاریخی مشخصی در حافظه سیاسی جمهوری اسلامی، نگرش بدبینانه به دیپلماسی غرب را تقویت کردهاند. نخست، کودتای ۱۳۳۲ علیه محمد مصدق با حمایت مستقیم سیا و امآی۶ که نقطه عطفی در بیاعتمادی نسبت به آمریکا بود. در آن زمان، مصدق که سعی داشت ایران را از زیر یوغ سلطه بریتانیا خارج کند، به آمریکا امید بسته بود، اما واشنگتن در نهایت منافع لندن را ترجیح داد و در براندازی او نقش کلیدی ایفا کرد.
تجربه دوم، همکاری اطلاعاتی ایران با آمریکا پس از حملات یازده سپتامبر بود. ایران در سرنگونی طالبان نقش قابلتوجهی ایفا کرد و در روند سیاسی پساجنگ افغانستان مشارکت داشت؛ اما تنها چند هفته بعد، جورج بوش ایران را در فهرست «محور شرارت» قرار داد. این اتفاق، در حافظه امنیتی ایران بهعنوان خیانت در اوج همکاری ثبت شد.
مورد سوم، توافق هستهای سال ۲۰۱۵ یا برجام است. توافقی که ایران را زیر نظارت دقیقترین بازرسیهای بینالمللی قرار داد و آژانس انرژی اتمی، در گزارشهایی متعدد، پایبندی کامل ایران را تأیید کرد. اما با روی کار آمدن دولت ترامپ، آمریکا بهصورت یکجانبه از توافق خارج شد و تحریمهایی سنگینتر از گذشته را بازگرداند.
چهارمین نمونه از این بدعهدیها، در ژوئن ۲۰۲۵ و در آستانه دور ششم مذاکرات هستهای رقم خورد. پس از پنج دور مذاکره میان عباس عراقچی و استیو ویتکاف، قرار بود گفتوگوها با میانجیگری عمان ادامه یابد. هرچند دو طرف هنوز مواضع سختی داشتند، اما پیشرفتهایی حاصل شده بود. ایران بر حق غنیسازی محدود برای اهداف صلحآمیز اصرار داشت، در حالیکه آمریکا خواهان توقف کامل آن بود.
اما در صبح سیزدهم ژوئن، تنها دو روز پیش از آغاز دور ششم مذاکرات، اسرائیل با حملهای حسابشده و دقیق به سایتهای هستهای ایران، همه معادلات را برهم زد. در جریان این حملات، دهها نفر از دانشمندان و فرماندهان ارشد ایران کشته شدند. عملیات نظامی اسرائیل، نهتنها نمایشی یا هشدارآمیز نبود، بلکه ضرباتی واقعی و ویرانگر به زیرساختهای حساس ایران وارد کرد. این بار هم، اسرائیل تنها نبود؛ آمریکا نیز با بمبافکنهای رادارگریز خود، حملاتی را به تأسیسات فردو و نطنز انجام داد.
دونالد ترامپ، رئیسجمهور وقت آمریکا، که پیشتر خواستار «تسلیم بیقید و شرط» ایران شده بود، پس از عملیات، با لحنی سرمستانه از آن تمجید کرد و هشدار داد که در صورت عدم تمکین تهران، اهداف دیگری نیز در فهرست حملات قرار دارند. برای حاکمان ایران، چنین رفتاری بیش از هر چیز بر این باور دیرین مهر تأیید زد که غرب، در ظاهر زبان دیپلماسی دارد، اما در عمل با تهدید و فشار سخن میگوید.
در نتیجه، این بیاعتمادی نهتنها پابرجاست، بلکه با گذشت زمان عمیقتر شده است. تفاوتی ندارد چه جناحی در ایران قدرت را در اختیار دارد؛ از دیدگاه رهبری سیاسی کشور، تجربهها و خاطرات تاریخی نشان داده که نمیتوان به وعدههای غرب دل بست. این بیاعتمادی ریشهای فراتر از ساختار جمهوری اسلامی دارد؛ حتی در دوران پهلوی نیز، رضا شاه و محمدرضا شاه با وجود گرایش آشکار به غرب، همواره با دیده تردید به قدرتهای خارجی مینگریستند.
پس از انقلاب ۵۷، این بدبینی به سیاست خارجی غرب، نهتنها کاهش نیافت، بلکه به یک اجماع نانوشته در همه جناحها بدل شد. این نگرش به معنای رد کامل دیپلماسی نیست، اما اساس هر گفتوگویی را نه اعتماد، بلکه احتیاط تشکیل میدهد. تجربههای مکرر از خیانت و تغییر موضع غرب، باعث شده هر بار که مذاکرات پیش میرود، فشار داخلی بر مخالفان تعامل افزایش یابد.
این رویکرد، شاید برای بسیاری از دیپلماتهای غربی عجیب یا مأیوسکننده باشد، اما نادیده گرفتن آن، همواره به بنبست ختم شده است. اگر کشورهای غربی بهدنبال تغییری واقعی هستند، باید درک کنند که طرف ایرانی با ذهنیتی خالی و بیپیشینه پای میز مذاکره نمیآید؛ بلکه تاریخ، پیشاپیش بر روی میز نشسته است. تا زمانی که غرب نتواند یک تضمین پایدار و معتبر ارائه دهد، راهبرد تهران تغییر نخواهد کرد. آنچه تجربه به رهبران ایران آموخته، ساده است: تنها هستی، و باید با اتکا به خود راه مقاومت را ادامه دهی.